مردی که بعد از مردن متولد شد
مارکس بعد از مرگ پسرش در نامهای نوشت: بیکن میگوید مردان بزرگ بهسرعت میتوانند هر فقدانی را پشت سر گذارند؛ من به آن گروه مردان تعلق ندارم و مرگ فرزندم عمیقا قلب و مغزم را متزلزل کرده
سعید ملایی
مقدمه: در انتهای سال ۲۰۰۵ و دقیقا در سپیدهدمان هزاره سوم میلادی، برنامه «در عصر ما»۱ رادیو چهار بیبیسی دست به اقدام جالبی زد. «در عصر حاضر» برنامهای رادیویی است که مشخصا و صرفا به فلسفه، تاریخ فلسفه و الهیات میپردازد و هر هفته میزگردهایی را با حضور برجستهترین اساتید این حوزهها حول و حوش موضوعی مشخص برگزار میکند. مجری برنامه از شنوندگان خواست تاثیرگذارترین چهرههای فلسفه را که مشخصا بیشترین تغییر را در زندگی بشر به وجود آوردهاند، برشمارند: نوعی رایگیری آزاد اینترنتی درباره فیگورهای فلسفی! روزنامه گاردین نتایج به دست آمده را حیرتانگیز توصیف کرد؛ نه چون صدرنشین این جدول که به ضیافت خانه افلاطون میماند تقریبا یکسوم آرا را بهتنهایی به خود اختصاص داده بود، بلکه چون از نفر دوم به بعد درصد آرا خیلی پایین بود. برای مثال افلاطون که در جایگاه پنجم قرار گرفته بود، تنها حدود سه درصد آرا را به دست آورد و حتی فاصله نفر اول و دوم نیز خیلی زیاد بود.۲ با اختلاف آرای خیلی زیاد فیلسوفی که در صدر این لیست دهنفره قرار گرفت، کسی نبود جز کارل هاینریش مارکس.
نیچه، فیلسوف بزرگ آلمانی، که از معاصران مارکس بود در رساله موجز ولی سرشار از بصیرتهای هوشمندانهاش، «غروب بتها»، چنین میگوید: «و چه راستین مردانی که پس از مرگ متولد میشوند!» بیشک مارکس مصداق عینی این گفته نیچه است. کافی است بدانیم تنها یازده نفر در مراسم تدفین کارل مارکس در هفدهم مارس سال ۱۸۸۳ میلادی حضور داشتند که همگی از اعضای خانواده یا دوستان بسیار نزدیک وی بودند. یار غار کارل، فردریش انگلس، در خطابه تدفین او در گورستان هایگیت لندن، پیشگویانه اظهار داشت: «نامش و کارش دورانها را پسِ پشت خواهد گذاشت.»۳
واقعیت این است که پیشبینی انگلس خیلی زود درست از آب درآمد. نام مارکس خیلی زود سر زبانها افتاد. در انتهای قرن نوزدهم میشد نام او را تقریبا در تمام اروپا شنید. ای. اچ. کار، مورخ برجسته انگلیسیتبار، در این باره چنین مینویسد: «تبعیدیان سودایی روس به مدد اندیشه مارکس و تحولات مربوط به بینالملل دوم هرچه بیشتر با ساختار عقبمانده اقتصادی سرزمین پهناور خویش آشنا شدند و به میانجی خوانش خود از مارکس، حین بازگشت از تبعید با سری پر از سودای تغییر یکسره بر آن بودند که چهره جهان خویش را برای همیشه دگرگون کنند و البته این سخنی به گزافه نخواهد بود اگر بگوییم این دگرگونی بهراستی هم اتفاق افتاد، چه مستقیم و چه غیرمستقیم.»۴
اما این پیرمرد ریشوی نهچندان خوشخلق که بیشتر زندگیاش را در تبعید گذراند، بهراستی که بود و چه کرد؟ و در آن لحظات آخر زندگی که بیماری پوستی و تاولها و دُملهای چرکین در ناحیه نشیمنگاه امانش را بریده بود۵، به چه میاندیشید؟ بیشک پاسخ به این سوال یکسره از رهگذر سلوک فردی، حیطه اندیشگی و پراکسیس سیاسی مارکس قابل حصول است و سعی نگارنده در این وجیزه تماما بر آن است که امکان پاسخ به سوالات مطرحشده را با برجستهسازی خطوط کلی این طرحواره دنبال کند.
یک؛ کارل مارکس در پنجمین روز ماه مه سال ۱۸۱۸ میلادی در شهر کوچک تریر واقع در جنوب غربی آلمان (منطقه راین) به دنیا آمد. تریر یکی از قدیمیترین شهرهای آلمان است و در دره رودخانه موزل، یکی از زیباترین مناطق اروپا، قرار دارد. این شهر کوچک پانزدههزار نفری دارای مجموعهای از ویژگیها بود که تصادفا آن را در مرکز یکی از قدرتمندترین جنبشهای فکری آن زمان قرار میداد: از نظر صنعتی این منطقه از پیشرفتهترین بخشهای سرزمین آلمان به شمار میآمد و در زمان ناپلئون بناپارت به فرانسه الحاق شد. شهر تریر تا سه سال پیش از تولد مارکس، یعنی سال ۱۸۱۵، هنوز در دست فرانسویان بود (آنان هنوز هم این شهر را Treves میخوانند). از این رو، این منطقه تحت تاثیر افکار منبعث از انقلاب کبیر فرانسه و علیالخصوص شعار معروف آن یعنی «آزادی، برابری و برادری» قرار گرفت و قوانین ناپلئونی – که در آن زمان پیشرفتهترین قوانین در سراسر اروپا بود – بهراحتی در آن جا حاکم شد. توضیح یک نکته در این مقال واجب مینماید و آن اینکه در دوره مورد نظر، به لحاظ جغرافیای سیاسی اساسا کشوری به نام آلمان شکل نگرفته بود، بلکه در منطقه مورد نظر پادشاهی پروس حکمرانی میکرد.
فضای خانوادهای که مارکس در آن به دنیا آمد و دوران طفولیت خود را در آنجا گذراند، روشنفکرمآبانه و تا حدودی لبیرال و روشنگرانه بود. اجداد مارکس، چه از طرف پدر و چه از طرف مادر، تقریبا همگی ….
برای خواندن ادامه مطلب با ما در کرگدن ۱۱۴ همراه باشید.
[veiws]