پایم را گچ گرفتند؛ چه گچی؟ سیمان

پایم را گچ گرفتند؛ چه گچی؟ سیمان


روزی که متوجه شدیم برای رفت‌و‌آمدش دوچرخه‌ای دست‌دوم خریده، از شادی در پوست نمی‌گنجیدیم، هرکولس ۲۸ بود؛ دوچرخه سگ‌جانی که همه کاسب‌های دوره‌گرد از آن داشتند


اسدالله امرایی


دوچرخه‌سواری من برای خودش داستانی دارد، به قول قدما پر‌آب چشم. اولین دوچرخه‌ای که سوار شدم، کرایه‌ای بود. نزدیک خانه‌مان یک دوچرخه‌سازی بود. چند تایی دوچرخه داشت که کرایه می‌داد. عصرها با دوستم، یوسف معماریان، در محل قدم می‌زدیم. پدرم یوسف را دوست داشت چون بچه درسخوانی بود و برای همین به رفت‌و‌آمدهایمان اعتراض نمی‌کرد. شب عیدی بود به گمانم. عیدی گرفته بودیم؛ دو تا اسکناس آبی یک تومانی. یوسف گفت برویم دوچرخه‌سواری. من دوچرخه‌سواری بلد نبودم. یوسف شد مربی من و نیم‌پا را یادم داد. دوچرخه ۲۸ بود. چندبار با آن دور زدیم. من ناوارد بودم و یوسف پشت زین دوچرخه را ول نمی‌کرد؛ مبادا زمین بخورم و دوچرخه آسیب ببیند. حسن‌آقای دوچرخه‌ساز قبول کرده بود که دوچرخه را دو تایی کرایه کنیم و نوبتی سوار شویم. یادم نیست کرایه دوچرخه چند بود اما با پول عیدی کلی سوار شدیم. دوچرخه‌سواری یاد گرفتم. بهترین قسمت‌های دوچرخه به نظرم بوقش بود و دینامش که می‌چسبید به کنار لاستیک و با هر رکاب‌زدنی چراغ دوچرخه را روشن می‌کرد. دوچرخه نرم و سبکی نبود اما حسابی کیف می‌داد. مخصوصا وقتی سه‌ترکه سوار می‌شدیم: یکی روی میله جلو، یکی روی زین و یکی روی ترک‌بند. سه‌ترکه که سوار می‌شدیم، یوسف راننده بود. عصرها و دم غروب را دوست داشتیم، بیشتر به خاطر اینکه فنر دینام را بچسبانیم و از ستون نوری که تاریکی را جر می‌داد، لذت ببریم. توی شلوغی هم برای اینکه زمین نخوریم دوچرخه به‌دست، پیاده می‌رفتیم و تا دور‌و‌بر خلوت می‌شد، سوار می‌شدیم و رکاب می‌زدیم. خلاصه دوچرخه‌سواری را به همت یوسف یاد گرفتم. پدرم پسرعمویی داشت که آمده بود پیش ما و در خانه‌ای می‌ماند که با عموهایم در آن زندگی می‌کردیم. روزی که متوجه شدیم برای رفت‌و‌آمدش دوچرخه‌ای دست‌دوم خریده، از شادی در پوست نمی‌گنجیدیم. هرکولس ۲۸ بود؛ دوچرخه سگ‌جانی که همه کاسب‌های دوره‌گرد از آن داشتند. از چراغ‌ساز تا لحاف‌دوز و قصاب با آن بار جابه‌جا می‌کردند. پسرعمو با دوچرخه سرِ کار می‌رفت و بعد هم دوچرخه را در حیاط، کنار حوض می‌گذاشت. دو تا قفل داشت: یک قفل فابریک به علاوه یک قفل کابلی که از وسط شلنگی رد شده بود. برادر کوچک‌تر این پسرعمو تا چشم برادرش را دور می‌دید، قفل را باز می‌کرد و دو تایی می‌رفتیم دور دور در محل. یکی از همین روزها، من روی میله جلو نشسته بودم که حس کردم ضربه‌ای شدید دوچرخه را به هوا پرتاب کرد. لحظه‌ای بین زمین و آسمان معلق ماندیم و کنار جوی آب میان گل‌و‌لای لجن فاصلاب ولو شدیم. فریاد «بگیر بگیر» راه افتاد …

 

برای خواندن ادامه مطلب با ما در کرگدن ۱۱۶ همراه باشید.

بازدیدها: ۸۲۱

سقراط زشت‌رو اما به‌غایت جذاب

سقراط زشت‌رو اما به‌غایت جذاب


گاه سرو بلند و خوش‌تراش قامت دوست نیست که آدمی را هوایی می‌کند، بلکه پُل غریب بینی او یا تریشه زخمی گوشه چشم‌هایش یا تیک عصبی پلکش در نگاه دیگری خوشایند جلوه می‌کند


کاوه بهبهانی


در یکی از مناظره‌های مانک (Munk Debates) بر سر اینکه «آیا روزهای خوشی پیش روی بشر است؟» یکی از طرف‌های مناظره – مَت ریدلی – می‌گوید کسانی که می‌گویند امروز بهتر از دیروز و فردا بهتر از امروز نیست ناله و فغان بی‌خود سرمی‌دهند، چون امروزه‌روز مشکلی هم اگر هست از وفور است. نمونه‌اش شریعت نوظهور بدن‌پرستی با مناسکِ عجیب و گیر‌و‌گرفتاری‌های تازه‌اش. یکی همین‌که مدام وسوسه شویم تن به تیغ طبیبان مدعی بسپاریم تا آن را خوش‌تر تراش دهند. کسی که عمیقا از چهره خود در عذاب است و گمان می‌کند با دستکاری شکل و شمایلش مهروی بخت را به آغوش خواهد کشید، باید چه کند؟ یک‌وقت هست که بضاعت مالی «مجالی برای تن سپردن به تیغ» باقی نمی‌گذارد. اما اگر بضاعتش بود چه؟ چرا آدمی قدری از قلمبه اسکناس‌هایش را خرج برجسته کردن گونه‌ها و خرید گلگونه‌ها نکند؟ پیتر سینگر، فیلسوف اخلاق استرالیایی، اگر بود می‌گفت باید اهمیت اخلاقی کردارمان را محک بزنیم. می‌گفت: «اگر بتوانیم مانع رخداد بد و ناخوشایندی شویم آن‌وقت اخلاق حکم می‌کند نگذاریم آن رخداد بد رخ دهد مگر آنکه با این کار پا روی چیزی بگذاریم که همین‌قدر اهمیت اخلاقی داشته باشد.» (نوشته‌هایی درباره یک زندگی اخلاقی، گزیده‌ای از آثار سینگر). اهمیت اخلاقیِ قلمی‌تر شدنِ بینی در مقابل اهمیتِ کمک به نیازمندان گرسنه…

 

برای خواندن ادامه مطلب با ما در کرگدن ۱۱۵ همراه باشید.

بازدیدها: ۷۸۴

سرمایه‌داری؛ گذشته طلایی، آینده نفرین‌شده

سرمایه‌داری؛ گذشته طلایی، آینده نفرین‌شده


متاسفانه ما هنوز در درک قرن نوزدهمی و بیستمی از سرمایه‌داری و در سوء‌تعبیرهای مارکسیستی و لیبرالی از جهانی که با بازار انحصار‌طلب دولتی یا خصوصی تولید شده، باقی مانده‌ایم


ناصر فکوهی


در میان واژگان سیاسی مدرن، کمتر واژه‌ای را می‌توان یافت که همچون «سرمایه‌داری/ capitalism» دارای ابهام و منشا برداشت‌ها، تعبیرها و سوء‌تعبیرهایی چنین متفاوت با پیامدهایی حاصل همین برداشت‌های ضد و نقیض و تا این اندازه سخت و گاه بسیار دردناک بوده باشد. از این لحاظ البته واژه «سرمایه‌داری» را می‌توان با گروهی دیگر از واژگان سیاسی همچون «دولت/ state»، «ملت/ nation»، «نژاد/ race»، «برابرخواهی/ egalitarism» و «بازار/ market» در رده‌ای نسبتا یکسان قرار داد. به نظر می‌رسد درکی درست از این واژگان و یا شاید بهتر باشد بگوییم درکی مبتنی بر استدلال‌هایی قابل دفاع و معنادار در گفتمان‌های موثر در جوامع کنونی انسانی، برای پرهیز و کاهش خطر توهمات و تمایلات ویرانگری که در طول دو قرن اخیر، میلیون‌ها تن از انسان‌ها را به کشتن داده و روابط میان انسان و طبیعت را به موقعیتی بسیار خطرناک و در حد یک بحران برای موجودیت او رسیده (بحران اقلیمی) وجود نداشته باشد و از این رو ضروری باشد که در این باره تامل بیشتری کنیم. هدف از این مقاله نیز نگاهی کوتاه به این مفهوم در پرتو دستاوردهای نظری و تجربی ناشی از کاربردپذیر شدن آن – چه در گفتمان‌ها و چه در کنش‌های واقعی سیاسی، اجتماعی فرهنگی و اقتصادی – در نظام‌های حاکمیتی فرادست و مبادلات و موقعیت‌های اجتماعی فرودست گوناگون در دوران معاصر است.
ابتدا از نکته‌ای اساسی شروع کنیم، اینکه به گفته «هانا آرنت / Hanna Arendt» در «موقعیت انسانی» وضعیت‌ها و رویکردهای برابر و غیرهژمونیک (از جمله تقابل‌ها و توزیع‌های نابرابر قدرت و امتیازات مادی) در جوامع انسانی دقیقا به این دلیل اهمیت دارند که در نظام‌های غیر‌انسانی (غیر‌فرهنگی) البته در سطح شناخت کنونی ما، چیزی به نام «برابری» وجود نداشته است. آنچه بوده و هست به نظر می‌رسد گونه‌ای تنازع بقای داروینی باشد ولو آنکه داروینیسم کلاسیک امروز پشت سر گذاشته شده و جای خود را به «نوتطورگرایی/ neoevolutionnism» یعنی رویکردهای چندخطی و نه تک‌خطی، در تحول موجودات زیستی داده باشد. با این وجود، اصل اساسی در این نظام‌ها، گونه‌ای تنظیم خودگردان نظام‌های حیات در تطور آن‌هاست که در چرخه‌های زیست‌بومی (اکولوژیک) تعریف می‌شوند. ما بر اساس هستی‌شناسی‌های فرهنگی و موقعیت‌های تحول بشری، بنا بر نظر «فیلیپ دسکولا / Philippe Descola»، انسان‌شناس و مدیر آزمایشگاه انسان‌شناسی اجتماعی کلژ دو فرانس در کتاب «فراتر از طبیعت و فرهنگ»، با درک تقلیل‌گرای خود از آن‌ها، پدیده‌ای را به نام «طبیعت» ابداع کرده و آن را اصل و ریشه خود دانسته‌ایم. بر اساس همین تخیل نیز به گونه‌ای که بهتر از هر کسی میرچیا الیاده در «قدسی و ناقدسی» بیان می‌کند، انسان‌ها مفاهیم دیگری چون «گذشته طلایی» و پایان دراماتیک آن (هبوط یا سقوط بر زمین) را بیرون کشیده‌اند. همان‌گونه که باز الیاده و البته لوی استروس اسطوره‌شناس بزرگ فرانسوی، نشان داده‌اند، انسان‌ها آینده‌ای هولناک را نیز با عنوان «پایان جهان» و نجات خود در آن را آفریده‌اند و همه این‌ها را بر خطی مفروض از «تاریخ» قرار داده‌اند که خود ظاهرا از یک «قانون» تبعیت می‌کند. روشن است که خروج از این منطق، همان‌گونه که متفکران بی‌شماری و از همه مهم‌تر ادگار مورن در «اندیشه پیچیده» نشان داده‌اند، ما را با موقعیت‌های سخت هستی‌شناختی روبرو می‌کند که ترجیح می‌دهیم به جای آن «فراروایت»های بزرگ را بنشانیم، یعنی توضیح‌های ساده شده‌ای به تقلید از روایت‌های الهیاتی که در چارچوب مدرنیته جای بگیرند.
سرمایه‌داری یکی از این فراروایت‌هاست که به صورت خلاصه، داستانی ساده و یک زنجیره به ظاهر منطقی را را حکایت می‌کند: ۱- انسان‌ها برابر زاده می‌شوند. ۲- بنا‌ بر تلاش‌های بعدی فردی یا ساختارهای جوامع انسانی در زندگی، میان آن‌ها نابرابری ایجاد می‌شود و بازار یا دولت ساختارهایی هستند که می‌توانند عدالت را برای همه در دستیابی به شرایط بهتر فراهم ‌کنند. ۳- برخی از افراد یا گروه‌ها در این راه موفق‌تر هستند و به امتیازات بالایی دست می‌یابند و فرادستان جوامع انسانی را می‌سازند (در اینجا سرمایه‌داران یا به قول خود آن‌ها «کارآفرینان») و برخی دیگر در این نبرد ناموفقند و به فرودستان جامعه تبدیل می‌شوند.
از اینجا روایت دومی آغاز می‌شود که از قرن نوزدهم، با مارکسیسم و لیبرالیسم که هر دو ایدئولوژی‌های سیاسی هستند شکل می‌گیرد: در روایت مارکسیستی، گروه اول همواره در تاریخ (حتی پیش از سرمایه‌داری) حاکمان و گروه دو‌م محکومان بوده‌اند و همواره با هم در حال نبرد هستند برای دستیابی به ابزارهای تولید و سلطه از خلال آن‌ها (ماتریالیسم تاریخی). اما در روایت لیبرالی بیشتر از آنکه بر ساختارها و قوانین تاریخی ِهگلی تاکید شود، بر عاملیت و اراده فردی برای موفقیت تاکید شده است اما باز هم به همان دوگانه موفق و ناموفق رسیده‌ایم. روایت دوم بیشتر از روایت اول مبتنی بر داروینیسم اجتماعی است.
سرمایه‌داری در تعبیر مارکسیستی آن به‌رغم روایت‌های متعدد دیگر که داشته و …

 

برای خواندن ادامه مطلب با ما در کرگدن ۱۱۴ همراه باشید

[veiws]

هالو هفت‌شنبه‌ها

هالو هفت‌شنبه‌ها


فی زماننا هذا هم اغلب آن‌ها که چیزی می‌دانند از موضع بالا در خلایق نگاه می‌کنند و خلایق هم مترصد موقعیتی هستند تا انتقام بگیرند و علم و عالم هر‌دو را منکوب کنند


سیدعلی میرفتاح


از دید مردم عادی، فیلسوف‌ها بیش از آن‌که عالم و فاضل باشند، هالو و هپروتی‌اند. ممکن است آن‌ها بتوانند رازهای آفرینش را سر در‌بیاورند و به سوالات کس‌ندان جواب بدهند، اما به طور قطع از پس زندگی روزمره برنمی‌آیند و به سوالات دم دستی نیز جواب معقول نمی‌توانند بدهند. از دید آدم معمولی، فلسفه یک‌جور مرض است که عقل و روح را به دردسر می‌اندازد. فقط مردم عادی نیستند که فلاسفه و منجمان و دانشمندان را به دیده طعن و تسخر نگاه می‌کنند، بلکه بزرگی چون سعدی نیز منجم‌جماعت را دست می‌اندازد که اگرچه از اسرار آسمان پرده برمی‌دارند اما از سرّ زنانشان غافلند: «تو بر اوج فلک چه دانی چیست/ که ندانی که در سرایت کیست». ما این‌جا برای این‌که شأن نجوم را رعایت کنیم، اصل سخن سعدی را لاپوشانی می‌کنیم و می‌گوییم منظور شیخ منجم‌نماها بوده است. بعد هم داستان‌ها تعریف می‌کنیم که منجمان دروغی در زمان‌های گذشته دکان و دستگاه‌هایی داشتند و شاه و رعیت را سرکیسه می‌کردند. در این‌که زمان قدیم منجمان دروغی برای خود کیا و بیایی داشتند تردیدی نیست، اما وقتی سعدی را با دقت بیشتری می‌خوانیم می‌بینیم که او با کل دکان و دستگاه نجوم و فلسفه و کیمیا و سیمیا و لیمیا خوب نبوده و آن‌ها را یا در زمره مشنگ‌ها یا در زمره مرد رندها برمی‌شمرده. در زبان سعدی، احتمالا به جهت گرایش‌های اشعری، فیلسوفان و دانشمندان منزلتی ندارند. لااقل آن‌قدری که فقیه و طبیب صاحب شأن و شوکتند، شأن و شوکتی ندارند. اشاعره معتقد بودند که «العلم علمان، علم الادیان و علم الابدان». باقی دکان و دستگاهی است که علما درست کرده‌اند تا هم وقت خود را هدر دهند، هم وقت دیگران را. مولوی در این زمینه از سعدی بی‌پرواتر و تندتر است و حتی برای عالمان ابدان هم شأنی قائل نیست و آن‌ها را قاروره بگیر می‌خواند. او با مهندسی هم میانه خوبی ندارد و آن‌ها را قابل تکریم که سهل است، قابل اعتنا حتی نمی‌داند. در ادبیات فارسی اسم جالینوس زیاد تکرار شده. سعدی یکی، دوجا به مناسبتی اسم او را آورده اما نه به تکریم. جالب این‌که هم نظامی او را تخفیف کرده و هم مولوی. انگار دارند درباره یک موجود مفلوک بدبخت و مدبر حرف می‌زنند. مولوی او را در ماتحت استر نشانده و نظامی زن‌ذلیلش کرده بلکه کنیز‌ذلیلش. از سر‌ریز این تخفیف‌ها و تحقیرها، مردم عادی هم حرمتی به دانشمندان نگذاشته‌اند. مردم اگر فقیه می‌دیدند بسیار حرمتش می‌گذاشتند و بر صدرش می‌نشاندند. یک پله پایین‌تر عارفان را هم به مناسبت‌هایی بالا بالا می‌بردند و عزیزشان می‌داشتند. حتی مرده عارف را نیز با سلام و صلوات نام می‌بردند. با پزشکان هم از آن جهت که کارشان گیر آن‌ها بود، کج‌دار و مریز رفتار می‌کردند. به طبیب که می‌رسیدند، این دستورالعمل منفعت‌طلبانه را آویزه گوش خود می‌کردند که «چو به گشتی طبیب از خود میازار/ چراغ از بهر تاریکی نگه دار». جز این باقی عالمان را چه بیرونی باشد و چه ابن‌سینا و چه خوارزمی و چه رازی، ریشخند می‌کردند و با مناسبت و بی‌مناسبت دست می‌انداختند. ده‌ها، بلکه صدها قصه عامیانه داریم که عقل چوپانی بیش از هزار دانشمند روی هم کار می‌کرده. باباطاهر که عامی بود، یک جایی با شیخ‌الرئیس همصحبت می‌شود. شیخ اگر اشتباه نکنم با بیرونی مشغول بحث و جدل می‌شود تا یک مسئله بسیار بسیار پیچیده ریاضی را حل و فصل کند. در میانه دعوای عالمان، باباطاهر روی زمین ادرار می‌کند و جواب مسئله را با بولش می‌نویسد و دانشمندان را متحیر می‌کند. این قصه‌ها روی هوا ساخته نشده‌اند و صرفا از دل خوش‌ذوقی عرفا بیرون نیامده‌اند. خوب که نگاه کنید می‌بینید فرهنگ غالب جامعه اسلامی این بوده که از فیلسوفان و ریاضیدانان و مهندسان آبی گرم نمی‌شود. از آن طرف خود فیلسوفان و ریاضیدانان و مهندسان هم به تقویت این تصویر عمومی کمک می‌کردند تا از خود چهره عجیب و غریبی نشان دهند. من حقیقتا نمی‌دانم دیوژن حکیم در یونان چه رفتاری داشته اما می‌دانم آن تصویری که ما ایرانیان مسلمان از او ساخته‌ایم، چیزی از دیوانه زنجیری کم ندارد. برای او قصه ساخته‌ایم که روز روشن چراغ دست می‌گرفت و دنبال آدم می‌گشت و می‌گفت آن‌که یافت می‌نشود آنم آرزوست. ایضا به جای خانه و زندگی در خم شکسته شراب زندگی می‌کرد و به رهگذران درشت می‌گفت. گیرم که این معانی بیان سمبولیک داشته باشند، اما آیا دیوانگی چیزی جز همین بیان سمبولیک است؟ بر رفتار هر مجنونی می‌توان معانی سمبولیک را سوار کرد. طبیعی است پیرمردی که در خم زندگی کند، قیافه‌ای شبیه کارتن‌خواب‌های امروزی پیدا کند و رهگذران دیوانه‌اش بپندارند. دیوانه هم بوده است. درست است که حافظ او را می‌ستاید و افلاطون خم‌نشین صاحب سرش می‌نامد اما خودتان را بگذارید جای پدری که دست بچه‌اش را گرفته تا در آتن قدم بزند. اگر بچه‌تان بگوید من دوست دارم بزرگ که شدم شبیه دیوژن شوم، چه جوابش می‌دهید؟ سقراط هم از حیث جنون چیزی از دیوژن کم نداشته. بی‌خود اسم او را خرمگس نگذاشته‌اند. حقیقتا با سوالات پی در پی‌اش عین خرمگس روی زخم‌ها می‌نشسته و عیش ملت را منغص می‌کرده و اعصاب همه را به هم می‌ریخته. اگر او مشنگ نبوده پس چه بوده؟ اگر شما به او مشنگ نمی‌گویید، چه می‌گویید؟ سقراط و دیوژن که جای خود دارند اگر پسر شما بگوید من می‌خواهم بزرگ که شدم تبدیل به نیچه شوم، چه جوابش می‌دهید؟ راه را برای نیچه شدن و زجر کشیدن و ادبارش باز می‌کنید یا سریع به او یک آدم حسابی نشان می‌دهید تا از صرافت فیلسوف/ مشنگ شدن بیفتد؟ سارتر و فوکو و مارکس هم همچه بهتر از نیچه نیستند. شاید ما باید در معنی مشنگ کمی بیشتر تامل کنیم و ببینیم آیا واقعا فیلسوفان می‌توانند مصداقش باشند؟

 

برای خواندن ادامه مطلب با ما در کرگدن ۱۱۳ همراه باشید.

بازدیدها: ۷۵۲

تابیدن خورشید از چهار دروازه

تابیدن خورشید از چهار دروازه


گفت‌و‌گو با فریدون جنیدی، استاد ادبیات و مدیر «بنیاد نیشابور»/ جنیدی متولد نیشابور است و می‌گوید پدرش در معادن فیرزه این شهر کار می‌کرده است


محسن آزموده


نام نیشابور، بزرگ‌ترین و مهم‌ترین شهر خراسان باستانی، با تاریخ پر فراز و نشیب ایران‌زمین گره خورده و یادش در ذهنیت ایرانی همنشین زخم‌هایی است که بر تن این مرز و بوم فرهنگی در طول هزاره‌ها، از سوی مهاجمان بی‌فرهنگ نشسته است. دهشتناک‌ترین آنها حمله ویرانگر مغول به سال ۶۱۸ هجری قمری است که درباره آن نوشته‌اند. شهر «تبدیل به جویبارهای خون گردید و از سران مردان و زنان و کودکان هرم‌هایی ساخته شد». با این همه فریدون جنیدی معتقد است که پس از ایلغار چنگیزیان، نیشابوریان مهاجر، به این شهر بازگشتند و آن را از نو ساختند. در گفت‌و‌گوی پیش‌ رو با فریدون جنیدی، پژوهشگر و متخصص تاریخ و زبان‌های باستانی ایران و مدیر بنیاد نیشابور، به جنبه‌های متنوع تاریخی و جغرافیایی و فرهنگی این شهر پرداختیم.

 

لطفا نخست از پیشینه نیشابور بگویید.

این شهر در آغاز پادشاهی ایران تاسیس شده است. نیشابور در واقع پایتخت خراسان است و «خورآسان» در زبان پهلوی، به معنی «خورآیان» است یا جایی که خورشید از آنجا می‌آید. در تقسیم‌های دیوانی و کشوری نیز خراسان همواره پس از پایتخت ایران قرار داشت و کنارنگ خراسان سپهسالار ایران بوده و همواره در همه آیین‌ها نام او را پس از نام شاهنشاه می‌آوردند. ابوسعید ابوالخیر یکی از بزرگ‌ترین عارفان ایرانی نیز پایتخت خود را در نیشابور قرار داد و هیچ گاه از خراسان بیرون نرفت و مهری سخت به خراسان و نیشابور داشت چنان که روزی کسی از نیشابور به بغداد می‌رفت، او را گفت به بغدادیان آن که تازی بداند بگوی: فمطلع الشمس من خراسان. در زبان کهن اوستایی و آریایی، نیشابور را در آغاز «ریوند» می‌خواندند. ریوند در زبان کهن آریایی و اوستایی «رئه ونته» بود. ونته پسوند مالکیت است و رئه به معنای فروغ است و در نتیجه ریوند به معنای «دارنده شکوه و فروغ» است. علت نیز آن کوهستان ریوند (بینالود کنونی) است که در غرب نیشابور واقع شده و چندین کان و معدن دارد که یکی از آنها زغال‌سنگ است. زغال‌سنگ نیز گازی دارد (متان) که در زمان گشتاسب‌شاه، یعنی حدود ۳۴۰۰ سال پیش از آن لوله کشیده بودند و با آن آتشکده برزین‌مهر را که بر فراز کوه ریوند بود، روشن نگاه می‌داشتند. دقیقی شاعر در این باره می‌گوید: «که آن مهر برزین ابیدود بود/ منور نه از هیزم و دود بود.» البته چنین آتشکده‌ای در اران که امروز در کشور به اصطلاح آذربایجان واقع شده و به این نام شناخته می‌شود، وجود دارد و گردشگران زیادی از سراسر دنیا به تماشای آن می‌روند. به هر حال این آتش در آتشکده برزین‌مهر وجود داشت. بعدا در محل این آتشکده، امامزاده شازده حسین‌اصغر بنا شد که امروز مورد توجه و احترام مردم محلی است و افسانه‌ها و حکایت‌ها و داستان‌های فراوانی درباره آن مطرح است. الان هم بیشترین زائر امامزاده‌های ایران آنجاست.

 تاریخ تاسیس نیشابور به چه زمانی مربوط می‌شود؟

ساخت این آتشکده مربوط به زمان گشتاسب‌شاه یعنی حدود ۳۴۰۰ سال پیش است و بنابراین اسم شهر نیز ریوند بود. بعدها آن را به ریونیذ تبدیل کردند. من خودم اهل نیشابور هستم و پدرم در معدن فیروزه این شهر کار می‌کرد. در سال‌های دهه سی بر فراز این کوه نوری دیدم و بعدها یک مهندس معدن به من گفت که اینجا اورانیوم هست. منتها در زمان ساسانیان که با کودتای اردشیر، حکومت اشکانیان را که پادشاهی تیره‌ها بود، برانداختند و حتی نام آنها را نیز حذف کردند، این شهر را نیز گرفتند و نام آن را «نوشاپور» گذشتند. «نو» یا «نیو» به معنای پهلوان است و «نوشاپور» یعنی شاپور نیو یا شاپور پهلوان که پسر اردشیر بوده است.

 در زمان پارتیان این شهر چه نام داشت؟

در زمان پارتیان نیشابور را شهر دروازه خورشید می‌خواندند زیرا نیشابور به جز دروازه‌های کوچک دارای چهار دروازه بزرگ بود که هر چهار، رو به سوی خورشید داشته‌اند و هنگام برخاستن خورشید، نخستین پرتوهای آفتاب از هر چهار دروازه به درون شهر می‌تابیده است. اگر چه نقشه آن شهر در دست نیست ولی می‌توان به یاری اندیشه این نقشه را مجسم کرد. این آگاهی را «امام الحاکم» نیشابوری در «تاریخ نیشابور» به ما می‌دهد: «که چون شاپور خواست که شهر نشابور را بنا کند چهار دروازه در چهارسوی آن چنان بساخت که هنگام برآمدن آفتاب از هر چهار دروازه آفتاب به درون شهر می‌تابید.» هنوز در خانه‌های کهن زرتشتیان یزد و کرمان، نخستین پرتو آفتاب نیز بر«پسکم مس» می‌تابد. این خانه‌ها که به سبک معماری پارتی ساخته می‌شود، دارای چهار پسکم (Peskam) یا صفه است که در چهارسوی سرای قرار دارند. هر پسکم، ایوانی با آسمانه زخمی (سقف ضربی) است که به اتاق‌ها راه دارد. یکی از این پسکم‌ها، راه ورودی سرای است و دو پسکم دیگر دو سوی محل رفت و آمدهای روزانه است و پسکم بزرگ (که پسکم مس خوانده می‌شود) از دیگر پسکم‌ها بلند‌تر و سر آن از سطح پشت بام بالاتر است، چنان که نخستین پرتو خورشید بر آن می‌تابد و آغازگاه بامداد یا نماز بامداد را آگاهی می‌دهد.

 آیا بعد از ظهور ساسانیان، نیشابور را «نوشاپور» خواندند؟

خیر، این نامی است که چنان که گفتم، ساسانیان بر این شهر گذاشتند. البته مشخص است که مردم این شهر دوست نداشتند که این شهر به نام پسر اردشیر باشد، بنابراین آن را «اپرشتر» یعنی ابر شهر یا شهر برین یا بالاترین شهر نامیدند. این شهر تا پایان ساسانیان چنین خوانده می‌شد. البته دولت نیز عنوان ابرشهر را پذیرفته بود اما بعد از اسلام که این حساسیت‌ها از بین رفت، به تدریج نیشابوری‌ها، اسم نیشابور را پذیرفتند و آن را «نشابور» خواندند. به واقع نیز شهر بزرگ و مهمی بوده است و جمعیت زیادی داشته است. برای نمونه در زمان مغول حدود یک میلیون جمعیت داشته است و در حمله مغول در حدود ۸۰۰ سال پیش، ۳۸۰ هزار نفر فقط در این شهر خودکشی می‌کنند که به دست مغول نیفتند.

 پس شهر امروزی نیشابور، در همان محل ریوند باستانی قرار دارد؟

الحاکم در تاریخ خود یادآور می‌شود که از مسجد‌جامع به سوی غرب تا احمدآباد سبزوار را «ریوند » نامند. پس شهر باستانی ریوند، بی‌هیچ گمان در این منطقه است و شاپور اول (شاپور دوم نیز به آبادی نشابور افزود) شهر تازه را در سوی شرقی آن بنا کرده است و ریوند را ویرانه نهاده است مگر آن‌که مردمان خود بنا به علاقه خویش، به آبادانی بخش‌هایی از آن همت گماشته‌اند.

 بعد از اسلام وضعیت این شهر به چه صورت بود؟

پس از اسلام شهر به سوی ریوند گسترش می‌یابد و آن را در بر می‌گیرد چنان که مسجدجامع نیز، در مرز ریوند و نشابور ساخته می‌شود، آنگاه شهر به سوی غرب ریوند کشیده می‌شود تا به دروازه پول که روی رودخانه‌ای موسمی به نام کال جینگل بنا شده، می‌رسد. از سوی شرق نیز، شهر گسترده می‌شود زیرا که در نوشته‌های پس از اسلام به دروازه شرقی به نام «باب ابی‌اسود» در شرق بر می‌خوریم که نشان می‌دهد پیش از اسلام ساخته نشده است زیرا در آن صورت نامی فارسی به خود می‌گرفت. استخری در سده چهارم باروی این شهر را به شکل چهارگوشه‌ای معرفی می‌کند که هر یک از برهای آن یک فرسنگ بوده است. اما این را هم می‌افزاید که دو محله پر جمعیت نیز در بیرون شهر قرار دارد. بنابراین به طور کلی شهر به صورت مستطیل درمی‌آید. در زمان سلجوقیان نیز شهر گسترده‌تر می‌شود، چیزی که حتی در نشابور کوچک امروز هم دیده می‌شود و این بدان روی است که شهر در دامنه کوه بینالود برای دست یافتن به آب مورد نیاز به دو سو کشیده می‌شود.

 یکی از جذابیت‌های نیشابور در دوره اسلامی مساجد این شهر است، اگر ممکن است درباره بنای این مساجد نیز توضیح دهید.

بعد از ورود اسلام به ایران، ایرانیان برای مقابله با بغداد، نشابور را از جنبه اسلامی نیز…

 

برای خواندن ادامه مطلب با ما در کرگدن ۱۱۱ همراه باشید.

بازدیدها: ۸۴۰

رسانه‌ها چگونه از انسان مانکن می‌سازند

رسانه‌ها چگونه از انسان مانکن می‌سازند


در این‌جا سوال مهمی وجود دارد: آیا اندام کامل و ایده‌آل ارائه‌شده در رسانه‌های جمعی واقعا عاملی خطرساز برای ذهنیت مردان و به‌ویژه زنان است؟


کاتلین جی‌گفنی/ ترجمه معصومه خضری


مطلبی که می‌خوانید خلاصه ترجمه‌ای از پایان‌نامه‌‌ کاتلین. جی گفنی از دانشگاه لانگ‌آیلند است که به موضوع تاثیر رسانه‌های اجتماعی بر تصویرسازی بدنی، مد و لایف‌استایل در دنیای امروز پرداخته است

میلیون‌ها نفر از مردم مدام با احساس ناراحتی در مورد ظاهرشان و این‌که چطور به نظر می‌رسند، زندگی می‌کنند. بدیهی است که آن‌ها از تصور شخصی‌شان درباره بدن خود و مقایسه آن با زیبایی‌شناسی و جذابیتی که در ذهن دارند، راضی نیستند. این امر به‌ناچار منجر به پایین آمدن اعتماد‌به‌نفسشان می‌شود. رسانه‌ها تصاویر ایده‌آلی از مردان بلندقد، عضلانی و چهارشانه و از زنان کشیده، بسیار لاغر و ظریف به نمایش می‌گذارند. بسیاری از مجلات و روزنامه‌ها نیز تمایل به مدلسازی و بدنسازی فوق باریک دارند. پیش از این، ستاره‌ها به خاطر استعدادهایی که داشتند تحسین می‌شدند و ظاهرشان محل اعراب نبود اما امروزه جای این ارزشگذاری‌ها به‌کل عوض شده است. این روزها به طور فزاینده‌ای سایز صفر تبدیل به یک ترند رایج موردپسند شده و هر زن جوانی برای این‌که در فضای اجتماعی در حال رشد پذیرفته شود، به دنبال رسیدن به آن است. این روند معمولا اثرات بسیار مخرب و عواقبی جبران‌ناپذیر مثل اختلالات روانی، مشکلات گوارشی و… به همراه دارد. نارضایتی از بدن یکی از عمده‌ترین نگرانی‌هایی است که هم بین زنان و هم مردان وجود دارد. طبق تحقیقات انجام‌شده، به طور کلی تصویری که مردان از بدنشان در ذهن دارند، مثبت‌تر از زنان است. به عبارت دقیق‌تر مردان تمایلی به دیدن و کشف و پذیرفتن نقص‌ها و ضعف‌های بدنی‌شان ندارند و آن‌ها را نمی‌بینند اما زنان با جزئیات زیاد قادر به برشمردن ضعف‌های فیزیکی خود هستند و به خاطر توجه وسواس‌گونه‌ای که به خود دارند، به‌سختی از وضعیت فیزیکشان راضی می‌شوند. اگرچه برخی مردان هم طی پروسه بدنسازی جهت عضلانی شدن فیزیکشان و رسیدن به نقطه جذابیتی که از جانب رسانه‌های اجتماعی تبلیغ می‌شود، ممکن است چاق شوند و این امر منجر به تصویرسازی بدنی منفی می‌شود. در سال‌های اخیر موضوع تصویرسازی بدنی به عنوان یک بعد مهم در حیطه سلامت روحی و جسمی رشد یافته است. در این‌جا سوال مهمی وجود دارد: آیا اندام کامل و ایده‌آل ارائه‌شده در رسانه‌های جمعی واقعا عاملی خطرساز برای ذهنیت مردان و به‌ویژه زنان است؟ مطالعات پیشین صحه بر این موضوع گذاشته‌اند که نارضایتی از بدن یا تصویرسازی بدنی منفی می‌تواند ریشه احساسات منفی، اختلالات عاطفی خطرناک و رفتارهای ناسالم مرتبط با بدن باشد و هر کسی باید از تبعات آن آگاهی داشته باشد. تصور ما از بدن ایده‌آل از دوران کودکی طی ارتباط با رسانه‌ها به وجود می‌آید. بنابراین افراد وقتی به سن نوجوانی و جوانی می‌رسند و در معرض دید و توجه قرار می‌گیرند، تمایل به داشتن یک بدن عضلانی (در مردان) یا لاغر و ظریف (در زنان) دارند. تصویرسازی بدنی یک ساختار روانشناختی است که می‌تواند به عنوان درک، افکار و احساسات فرد در مورد بدنش تعریف شود. نارضایتی بدنی با افکار منفی فرد در مورد احساسات نابهنجاری که به بدنش دارد، شکل می‌گیرد. معیاری که هر فرد با آن به این احساسات و افکار می‌رسد عمدتا به واسطه تجارب اجتماعی و تصاویر و تعاریف القا‌شده رسانه‌ها تعیین می‌شود.

ما در دورانی زندگی می‌کنیم که در آن شکل و سایز بدن و وسواس درباره آن بخش عادی زندگی بسیاری از آدم‌ها شده است. در قرن بیست‌ویکم رسانه‌های اجتماعی بیشتر از آنچه تصور می‌شود، در زندگی مردم نقش دارند. تلفن تبدیل به یک کامپیوتر کوچک شده که همه جا قابل حمل است؛ از این رو رسانه‌های اجتماعی در همه جا حضور دارند و هر پیامی که بخواهند منتشر می‌کنند. جامعه نمی‌تواند از تاثیر عواملی که از چگونگی دید افراد بر خودشان نشئت می‌گیرد، فرار کند. جهتگیری پوشش رسانه‌های اجتماعی درباره مردان و زنان به سمت ارائه تصاویر و دیدگاه‌های غیر واقعی است و معمولا زنان در این روند بیشتر مورد قضاوت قرار می‌گیرند. طی سال‌های گذشته در رسانه‌های اجتماعی به زنان همچون اشیا نگاه شده و هر چند وقت یک بار به واسطه مدل جدیدی که ارائه می‌شود، نوع نگاه به ماهیت وجودی و بدنشان تغییر کرده است. در طول تاریخ زنان ظواهر و سطوح مختلفی از BMI (شاخص توده بدنی) را تجربه کرده‌اند. تاریخ و گذشت زمان، انتظارات متفاوتی به زنان و مردان و آنچه مربوط به ظاهرشان می‌شده تحمیل کرده است. همزمان با پیشرفت رسانه‌های اجتماعی، دیدگاه کلی درباره چهره و بدن زن به سمت ظرافت و کوچک‌تر شدن پیش رفته است. تنها هنگام جنگ، بدن و چهره یک زن مورد توجه نبوده و چنین نقش مهمی که امروز شاهد آن هستیم، وجود نداشته است. ظاهر و پوشش از طریق رسانه‌ها به نمایش گذاشته می‌شود و بعد از آن افراد دنبال رسیدن به همان چیزی هستند که نشان داده شده است. به این ترتیب آن‌ها دنبال فاکتورهایی می‌روند که در واقعیت به‌ندرت وجود دارند و برای رسیدن به این سراب که روز به روز بیشتر به آن‌ها القا می‌شود، دچار استرس و نگرانی می‌شوند و این نگرانی‌ها منجر به استفاده از مخلوط درهمی متشکل از رژیم‌های غذایی خاص و سخت و غیر اصولی، لباس‌های تنگ، قرص‌ها و داروها و کرم‌های شیمیایی و حتی استفاده از عمل‌های زیبایی می‌شود. در طول تاریخ، الگوهای غیر واقعی از بدن و چهره و نمادها و معیارهای زیبایی تغییر کرده‌اند. مثلا در بازه‌ای از زمان اگر یک زن وزن زیادی داشت و با معیار امروزی جزو افراد چاق محسوب می‌شد، نشانه این بود که از خانواده‌ای ثروتمند و با تغذیه‌ کافی و سالم است. در آن زمان خیلی از زن‌ها لباس‌هایی می‌پوشیدند که درشت‌تر از چیزی که هستند به چشم بیایند و به شاخص‌های ظاهر ایده‌آل و هنجارهای زمان خود برسند. یا مثلا در یک برهه زمانی دیگر، چهارشانه بودن برای یک زن معیار زیبایی بود. به همین خاطر زنان به دنبال راه‌هایی می‌رفتند که به این معیار نزدیک شوند و حتی یاد گرفتند که چطور فرم کت و شلوارهای مردانه را برای استفاده در شکل زنانه تغییر دهند تا چهارشانه‌ به نظر برسند. این مدل‌ها طی گذشت زمان تغییر کردند و از درجه زیبایی ساقط شدند. مثلا مدتی بعد از ظهور چاقی به عنوان نماد زیبایی، لاغر بودن افراطی جای آن را گرفت و باز این مدل هم کنار گذاشته شد و مدلی شبیه مرلین مونرو و BMI متوسط روی کار آمد و همه به آن سمت هجوم آوردند. لباس‌ها، نوع آرایش چهره و مو و… همه به سمت مدل‌های این‌چنینی کشش داشتند. بعد از این دوره، یکی از مشهورترین مدل‌ها و نمادها «رزی پرچ‌کن» بود که در رسانه‌ها با لباس‌کار ظاهر شد و به عنوان نماد فرهنگی امریکا شناخته شد. این نماد نشان‌دهنده زنان امریکایی که در طول جنگ جهانی دوم در کارخانه‌ها کار می‌کردند، بود. با بروز این نماد پوشش زنان به‌شدت تغییر کرد. زنان از لباس‌های فانتزی و مجلل دور شدند و پوشیدن شلوار در طول روز مرسوم شد. زنان از ظاهر قبلی خود فاصله گرفتند اما…

 

برای خواندن ادامه مطلب با ما در کرگدن ۱۰۹ همراه باشید.

بازدیدها: ۱,۱۰۶

شورش بدن‌ها

شورش بدن‌ها


نگاهی به پدیده فشن با توجه به نقش محوری که تن آدم‌ها در روزگار جدید به عهده گرفته است/ این مطلب با نگاهی به کتاب فلسفه فشن نوشته لارس اسونسن نوشته شده است


حامد یعقوبی


یک؛ چندی پیش گری لینه‌کر، بازیکن سابق تیم ملی فوتبال انگلستان و مفسر فعلی برنامه‌های ورزشی، گفته بود: «آن‌قدر که من بدن لخت رونالدو را دیده‌ام، همسرم را ندیده‌ام.» راست می‌گفت؛ اگر در گوگل سیکس‌پک‌های رونالدو را سرچ کنید، چندین و چند صفحه عکس روی صفحه جست‌وجو‌گر ظاهر می‌شود که در همه آن‌ها این جوان پرتغالی رو به دوربین ژست گرفته و سعی کرده طوری جلوی عکاس بایستد که عضلات شش‌تکه شکمش به‌وضوح مشخص باشد. رونالدو بازیکن خوبی است ولی کمتر کسی جرئت می‌کند او را از پله و مارادونا و بکن بائر و کرایوف بالاتر بداند، با این حال هرگز نمی‌توانید از میان بازیکنان کلاسیک فوتبال کسی را بیابید که مثل رونالدو در نمایش عریانی افراط کرده باشد. در شبکه اجتماعی اینستاگرام، رونالدو با صدو‌پنجاه‌و‌چهار میلیون فالوئر در صدر فهرست صفحات پرطرفدار قرار دارد و پس از او به ترتیب سلنا گومز، آریانا گرانده، دواین جانسون، کیم کارداشیان، کایلی جنر، بیانسه، تیلور سوئیفت، نیمار، مسی، جاستین بیبر، کندال جنر، نیکی میناژ، کلویی کارداشیان، جنیفر لوپز، مایلی سایرس، کتی پری، کورتنی کارداشیان و دمی لواتو قرار دارند. تعدادی مدل و فوتبالیست و خواننده و بازیگر که بین هفتاد تا صد‌و‌چهل‌و‌پنج میلیون دنبال‌کننده اینترنتی دارند. در این فهرست که روز‌به‌روز و ساعت‌به‌ساعت تغییرات زیادی می‌کند، هیچ سیاستمدار، نویسنده، فیلسوف، فیلمساز، نقاش و هنرمند برجسته‌ای حضور ندارد، در عوض کسی مثل کیم کارداشیان، ستاره و مدل امریکایی که هیچ مشخصه‌ای غیر از اندام ساخته‌شده‌اش ندارد، جای قرص و محکمی برای خود اشغال کرده است. مثل روز روشن است که تعداد فالوئرهای اینستاگرامی هرگز نمی‌تواند نشانه رستگاری یک آدم باشد ولی علاوه بر تخمین شهرت آن آدم، مبین مشخصاتی است که می‌تواند من را در نوشتن این مطلب یاری کند.

با یک سرچ ساده می‌شود فهمید در فهرست مذکور، همه اعضا از یک ویژگی مشترک سود می‌برند که در چشم مردم دنیا جذاب‌ترشان کرده است: اندام تراشیده مد روز؛ چیزی که نه‌تنها در گذشته سابقه نداشته بلکه کسی حتی آن را به حساب نیز نمی‌آورده است. ممکن است مسی و رونالدو در فوتبال هنرمندان بزرگی باشند ولی آن‌ها تنها خداوندگاران ورزش نیستند، اگر هم باشند نتوانسته‌اند به قانون نانوشته اندام ورزیده بی‌اعتنا بمانند. حتی لیونل مسی که علی‌الظاهر در عالم فوتبال یک بازیکن سر‌به‌زیر حاشیه‌گریز محسوب می‌شود، ناچار است به خاطر تن دادن به قاعده این بازی، عضلات برجسته‌اش را به رخ دوربین‌های خبرنگاران و عکاسان بکشد و از بر و بازوی مهندسی‌شده‌اش رونمایی کند. در این حکم کلی سرزنشی نهفته نیست؛ مسی و رونالدو بیشتر از این‌که ستاره‌های عالم فوتبال باشند، استارهای دنیایی هستند که در آن تن آدم‌ها معبدشان به حساب می‌آید، طوری که کمتر کسی می‌تواند از مغناطیس فریبنده بدن‌های زیبا خود را دور نگه دارد.

دو؛ چند وقت پیش کتابی خواندم به اسم «فلسفه فشن» نوشته لارس اسونسن، فیلسوف جوان نروژی. یک کتاب صد‌و‌هشتاد صفحه‌ای سفید و بنفش در قطع رقعی که روی جلدش طرح یک قیچی باز دیده می‌شود که یکی از تیغه‌هایش در جلد کتاب فرو رفته. آن چیزی که وصف کردم طرح جلد فارسی‌شده این کتاب است وگرنه جلد اثر اصلی صورت سرد عروسک – مانکن رنگ‌پریده‌ای را نشان می‌دهد که دماغ عمل کرده و چشمان غیر‌طبیعی‌اش علاوه بر زیبایی، رگه‌هایی از وحشت را نیز در خود پنهان کرده است. کتاب اسونسن ده فصل دارد که در هر کدام ابعاد پنهان فشن شکافته و طبق یک پژوهش فلسفی، از ماهیت آن پرسش می‌شود. در یکی از فصول کتاب که فشن و بدن نام دارد، اسونسن جملاتی دارد که نه‌تنها بسیار درخشانند بلکه در عین ایجاز، ماهیت این صنعت را در دنیای جدید روشن می‌سازند. او در جایی از قول اسکار وایلد می‌گوید: «یک آدم قرون وسطایی کسی است که بدن نداشته باشد، همان‌طور که انسان واقعی مدرن کسی است که روح نداشته باشد.» وقتی این جمله کنار جمله دیگری از برت ایستون الیس، نویسنده امریکایی، قرار می‌گیرد که در پیشانی این فصل تصریح کرده: «بازوها سینه‌های جدیدند»، بدن آدمیزاد چیزی بیشتر از سر و شکم و کمر و دست و پا و ستون فقرات در ذهن خواننده نقش می‌بندد. پیش از فلسفه فشن، کتاب‌های فلسفه ملال، فلسفه کار و فلسفه تنهایی را از اسونسن خوانده بودم و تقریبا می‌دانستم روش کلی او پرسش فلسفی از چیزهای به‌ظاهر ساده زندگی روزمره است که از نظر آدم‌ها بی‌اهمیت هستند ولی…

 

 

برای خواندن ادامه مطلب با ما در کرگدن ۱۰۹ همراه باشید.

بازدیدها: ۱,۱۱۹

زندگی در باکس

زندگی در باکس


تاملاتی درباره آپارتمان به بهانه عکس‌های مایکل وولف/ در کشور ما که سرزمین وسیعی داریم و مشکل زمین نداریم، آیا نیاز به چنین متراکم‌سازی‌های غلوآمیزی احساس می‌شود؟


احسان شریعتی


واژه فرانسوی «آپارتمان» (از ریشه فعل اسپانیولی apartarse جداسازی و ایجاد فاصله)، به‌معنای ساخت مجموعه‌های هم‌شکل اما مجزا از یکدیگر است (آپارتاید هم از همین ریشه است). آپارتمان‌سازی سبک معماری تراکم‌ساز و توده‌وار‌ مُدرن است. یکی از معروف‌ترین معمارانی‌ که در این سبک ساختارگرا نوآوری کرد، لوکوربوزیه سوئیسی – فرانسوی بود و بر‌اساس آن بینش شهرک و شهرهای چندیگر هند و برازیلیای برزیل را ساخت که بعد به الگویی تبدیل شد. مشابه آن سبک را در ایران در شهرک‌هایی چون اکباتان و بهجت‌آباد و.. می‌بینیم که این شهرک‌ها نما و ظاهر بیرونی‌شان به سبک زبره‌کاری «بروتال»، با بتن خام و کار‌نشده برساخته شده است. در واقع این شکل برج‌سازی‌ها و شهرسازی‌ها که در مجموعه عکس‌های مایکل وولف هم دیده می‌شوند، شکل‌های هندسی زیبا و پنجره‌های یکسان و در مجموع مکعب‌های هم‌شکلی هستند که با نظم خاصی کنار یکدیگر تکرار می‌شوند. اخیرا عکسی از گورسازی در بهشت زهرا دیدم که قیمت‌ گورها را اعلام کرده بود و می‌گفت قیمت‌ها گران نشده است. آن گورها هم گویی ساده‌شده همین سبک آپارتمان‌ها بودند!

این نوع شهرسازی و آپارتمان‌ها که در آغاز شکل هندسی زیبا و متنوعی داشتند، در واقعیت تاریخی و…

 

برای خواندن ادامه مطلب با ما در کرگدن ۱۰۸ همراه باشید.

 

بازدیدها: ۹۸۲

نامه به دوستی ناشناس

نامه به دوستی ناشناس


تجربه طلاق هرچند تو را از لحاظ درونی ضعیف کرده اما می‌تواند زره باشد؛ زرهی که مقابل زخم‌های جدید از تو مراقبت می‌کند و از تکرار خامی‌ها در امانت نگه می‌دارد


امیرحسین کامیار


 

حقیقت دارد که ما هرگز هم را ندیده‌ایم اما من می‌دانم که تو حالا کجا ایستاده‌ای و چه روزگار دشواری را تجربه می‌کنی زیرا خودم زمانی همین‌جا بوده‌ام که تو این روزها در آن ایستاده‌ای. زمانی که نوشتن درباره طلاق به من پیشنهاد شد، با خنده به دوستی گفتم یقین دارم برای نوشتن در این مورد صلاحیت دارم زیرا هم تجربه‌اش کرده‌ام و هم در جایگاه مشاور با آدم‌هایی روبرو شده‌ام که روایت‌های متفاوت خودشان را از جدایی داشته‌اند. پشت خنده‌ام اما اندوهی بود، اندوهی هست. هرچه هم انکار کنی و نادیده‌اش بگیری، تجربه طلاق تاثیرات طولانی و گاه دردناکی در زندگی فرد باقی می‌گذارد. می‌توانی در سطح ذهن خودآگاهت تمام درها را بسته باشی اما باز هم جایی در آن پستوهای پنهان ناخودآگاه، رنجی رخ نهان کرده و گویی انتظار موقعیتی را می‌کشد تا بر سر تو آوار شود. آن جمله غریب مراسم ازدواج در آیین‌های کاتولیک که به زوجین تاکید می‌کند پیمانشان تا هنگامی که مرگ آن‌ها را از هم جدا سازد، معتبر و پابرجاست، روایتی درست و دقیق از ازدواج است. ازدواج هرگز در سطوحی از روح آدمی تمام نمی‌شود، طلاق هم.

دلتنگی، اندوه، درد، خشم

لابد تا به حال فهمیده‌ای که جدایی آدمی را در جهان درون و بیرون با چالش‌های بسیاری مواجه می‌سازد. آن ماه عسل کوتاه‌مدت پس از وقوع طلاق که تمام ‌شود، ناگهان فرد خویش را با دیگ درهم‌جوشی از عواطف متفاوت و متلاطم روبرو می‌بیند. دلتنگی، اندوه، خشم، انکار، درد به تناوب در جان انسان جا عوض می‌کنند و هر کدام چالش خاص خود را به دنبال خواهند داشت. این میان هرچند بسته به این‌که طلاق خواست کدام یک از طرفینِ جدایی بوده، عواطف متفاوتی وجود خواهد داشت اما در نهایت دوران دشواری در پیش است؛ دورانی که طی آن در جهان بیرون نیز نجات‌دهنده‌ای در کار نیست. کمتر کسی در رسانه‌های رسمی و نهادهای آموزشی به این پرداخته که وقتی آمار طلاق این‌چنین رو به فزونی است، آدم‌ها نیاز به آموزش دیدگاه‌ها و مهارت‌هایی دارند که به واسطه‌اش بتوانند از این دوران دشوار به سلامت عبور کنند. این‌چنین است که فرد تنها و رها‌شده به خویش برابر توصیه‌های متناقض اطرافیان، گیج و گم برجا باقی می‌ماند. من نمی‌توانم میان تو و رنجی که می‌کشی دیوار شوم اما شاید به واسطه این چند کلمه کمک کنم بدانی پیش از تو دیگرانی نیز بوده‌اند که روزگار آن‌ها را راهی ساخته تا تن به آتش بزنند؛ آدم‌هایی که توانسته‌اند سرانجام از تلخی بگذرند اما تلخ نشوند. مهم‌ترین چیزی که باید بدانی این است که انکار هیچ کمکی به تو نمی‌کند. درد، هر سطح و شدت و شکلی که داشته باشد، درد است و با نادیده انگاشتن درمان نمی‌شود. پشت هر دردی یک زخم است و شفای این زخم محتاج شفقت و آگاهی است. خود زخمیت را ببین، دردش را بفهم و بپذیر. این اولین قدم و حیاتی‌ترین…

 

 

برای خواندن ادامه مطلب با ما در کرگدن ۱۰۷ همراه باشید.

بازدیدها: ۱,۱۷۵

سیمای یک نابغه

سیمای یک نابغه


گفت‌وگو با حسام‌الدین سراج درباره آرا و اندیشه‌های سیدعباس معارف/ مرحوم معارف از چهره‌های مهجور اندیشه معاصر است که چندی پیش سالگرد درگذشتش بود


سجاد صداقت


فلسفه، عرفان، ادبیات، فیزیک، نجوم، حقوق، اقتصاد و موسیقی شاید نام چند حوزه مختلف با ویژگی‌های متفاوت باشد اما وقتی درباره سیدعباس معارف سخن می‌گوییم، می‌توان همه آن‌ها را در یک جا جمع کرد و درباره شخصیتی حرف زد که در هر یک از این زمینه‌ها حرفی برای گفتن داشت. سیدعباس معارف هر چند دانش‌آموخته رشته حقوق و علوم سیاسی و از شاگردان برجسته احمد فردید بود اما در عین حال دوتار و تنبور می‌نواخت تا آن‌جا که «پنجه معارف» را در نواختن مضراب ابداع کرد و پایه‌گذار «نظریه ماترژن» در فیزیک بود. اما شاید آنچه معارف را متفاوت می‌کرد، تاکید او بر امر حکمت بود؛ حکمتی که از تاریخ تا هنر را در بر می‌گرفت. حسام‌الدین سراج در گفت‌و‌گوی پیش‌ رو با «کرگدن» ضمن بیان نکات متفاوتی درباره آشنایی‌اش با سیدعباس معارف، درباره وجوه مختلف آرا و اندیشه‌های او صحبت کرده است. سراج با اشاره به استثنایی بودن شخصیت معارف به صورت‌بندی سیمای یک نابغه مبادرت می‌ورزد. 

 

اجازه دهید به عنوان سوال اول بحث را با مقام علمی مرحوم سیدعباس معارف آغاز کنیم. گفته شده که مرحوم معارف در زمینه‌های متنوع و گوناگون در حوزه‌های علوم انسانی، الهی، ریاضی و تجربی از جمله حکمت و فلسفه، عرفان نظری و عملی، فقه، اصول، حقوق، علوم سیاسی و موسیقی تخصص داشت. چنین جامعیتی در شخصیت معارف از کجا ناشی می‌شود؟

آقای معارف واقعا یک انسان استثنایی بود. دوستانی که از نزدیک با او برخورد داشتند، همه اذعان می‌کردند که ایشان یک نابغه است. ایشان در زمینه‌های مختلف و به ‌صورت دقیق و عمیق نظر می‌داد. معمولا در زما‌ن‌هایی که خدمت مرحوم معارف بودیم، بحث‌های زیادی اتفاق می‌افتاد که طبعا بحث‌های ما با او درباره موسیقی بود. اما گاهی اتفاق می‌افتاد که کسی می‌آمد و به عنوان مثال رشته او حقوق بود. مرحوم معارف با همان تسلط مسائل حقوقی را …

 

برای خواندن ادامه مطلب با ما در کرگدن۱۰۶ همراه باشید.

بازدیدها: ۱,۲۴۹