مشاهدات روزانه اسنوبها
ترجمه بریدههایی از «کتاب اسنوبها» نوشته ویلیام تکری/ او در این اثر برای نخستین بار معنای مدرن کلمه اسنوب را بین طبقه عوام متداول کرد
ویلیام تکری/ ترجمه و گزارش ساسان فقیه
«کتاب اسنوبها» مجموعهای از یادداشتهای طنز ویلیام تکری، نویسنده و طنزپرداز بریتانیایی، است که در سال ۱۸۴۸ در قالب یک کتاب منتشر شد؛ درست در همان سالی که رمان معروف این نویسنده یعنی «بازار خودفروشی» به چاپ رسید. تکری در «کتاب اسنوبها» برای نخستین بار معنای مدرن کلمه اسنوب را بین طبقه عوام متداول کرد.
تکری پیشتر قطعات این کتاب را طی ۵۳ هفته از ۲۸ فوریه ۱۸۴۶ تا ۲۷ فوریه ۱۸۴۷ در ستون ثابتی با عنوان «اسنوبهای انگلستان، از زبان یکی از خودشان» در مجله طنز «پانچ» منتشر کرده بود. این قطعات باعث شهرت تکری بین عامه مردم شد و بعدتر او با حذف قطعاتی که به مسائل روز سیاسی ربط داشتند، مجموعه یادداشتهایش را در کتابی با ۴۴ فصل به چاپ رسانید. «کتاب اسنوبها» همچنین شامل تصویرسازیها و کاریکاتورهایی است که خود تکری آنها را کشیده. علاوه بر نویسندگی، نقاشی و تصویرسازی نیز از هنرهای ویلیام تکری بوده که باعث شده بسیاری از کتابهای او شامل نقاشیهای خودش نیز باشند.
کار تکری اگرچه بین مردم اقبال بسیار زیادی داشت اما بسیاری از نویسندگان همعصرش را بر این داشت تا در معذوریتی پنهان خشم خود را نسبت به «کتاب اسنوبها» پنهان کنند چرا که آنها متوجه میشدند زندگی شخصی و حرفهایشان تا چه اندازه در شکلگیری نگرش تکری پیرامون مفهوم اسنوب نقش داشته است، برای همین جسته و گریخته سعی کردند با آوردن دلایلی فنی و ادبی به کار او ایراد وارد کنند.
او به نوعی در این اثر روند شهریسازی جامعه انگلیسی را با نگاه به ناهماهنگی مراتب اجتماعی عصر ویکتوریایی مورد بررسی قرار میدهد؛ روالی که خود او نیز به عنوان عنصری در آن زندگی میکرد.
خیلی از منتقدین بر این باورند که خود تکری نیز تحت تاثیر اسنوبیسم بوده و اساسا همین مواجهه و درهمتنیدگی نزدیکش با این جریان باعث شده که بتواند به طور دقیق آن را توصیف کند. به عقیده خیلی از این منتقدان به طور ناخودآگاه تکری در پس کلماتش تعلق خاطری به این جریان دارد. به طور مثال چارلز ویبلی، روزنامهنگار و نویسنده بریتانیایی، به خودش اجازه میدهد که چنین اظهارنظر عجیبی را درباره تکری کند؛ اینکه همواره رنگی از غروری زخمخورده لابهلای صفحههای «کتاب اسنوبها» موجود است؛ غروری که تکری هیچوقت به آن خیانت نکرده است. البته که خود تکری بر این باور است هر کسی که در آن دوره از بریتانیا زندگی کرده است، ناخودآگاه تا حدی درگیر مسئله اسنوبیسم بوده و خودش را نیز از این مسئله مبرا نمیداند.
تکری در دیباچه «کتاب اسنوبها» مینویسد: «بنده دقت نظر و احاطه خوبی روی اسنوب دارم (به خاطر این فضیلت، سپاسگزاری عمیق و پایداری را نثار خود میکنم). اگر حقیقت زیباست، مطالعه اسنوبی هم زیباست؛ دنبال کردن اسنوبها در طول تاریخ، مثل سگهای مصممی در همپشایر که دنبال شکار میدوند؛ فرو رفتن در گودال جامعه و رویارویی تصادفی با جریان قدرتمند اسنوبها. اسنوب بودن مانند مرگ در یک نقل قول از هوراس است که امیدوارم هرگز نشنیده باشید: «لگد زدن به در خانه انسانهای تهیدست و درست با همان شدت کوبیدن به دروازههای دربار امپراطورها.» قضاوت سرسری و عجولانه اسنوبها یک اشتباه بزرگ است، اینکه فکر کنید آنها فقط در بین طبقات پایین وجود دارند. بنده بر این باورم که درصد عظیمی از اسنوبها در هر رتبهای از این زندگی فانی یافت میشوند. شما نباید عجولانه یا مبتذلانه درباره اسنوبها قضاوت کنید: انجام این کار نشان میدهد که شما خودتان یک اسنوب هستید. حتی خود من نیز یک اسنوب به شمار میآیم.»
وقتی به عناوین فصلهای «کتاب اسنوبها» نگاه میاندازیم، متوجه میشویم که تقریبا هر گروه و دستهای از زیر تیغ تیز زبان طنز تکری رد شدهاند: اسنوبهای نظامی، اسنوبهای دانشگاهی، اسنوبهای روحانی، اسنوبهای ادبی. تکری تنها به بریتانیا محدود نشده است و سری به اسنوبهای کشورهای دیگر هم زده. همچنین در فصلهای ابتدایی به تبیین مفهوم اسنوب به طور کلی پرداخته و وارد جزئیات و گروههای مشخصی نشده است. برای آشنایی بیشتر با زبان و اندیشه تکری درباره مفهوم اسنوب، بخشهایی از فصلهای مختلف این کتاب را در ادامه این مطلب در اختیار شما خواهیم گذاشت. اگر از فصلهای ابتدایی که با عناوینی پیرامون مفهوم کلی اسنوب است بگذریم، به اولین فصلی برمیخوریم که او سراغ اسنوبها در گروههای مشخص اجتماعی رفته است. برای نمونه تکری در دو فصل مجزا پیرامون اسنوبها در سازوکار نظام و ارتش سخن میگوید؛ برای مثال قسمتهای ابتدایی فصل نُه از این کتاب را با عنوان «درباره بعضی از اسنوبهای نظامی» میخوانیم: «از آنجا که هیچ جامعهای در دنیا بامبالاتتر و عصاقورتدادهتر از جنتلمنهای نظامی نیست، پس هیچ گروهی نمیتواند اندازه اسنوبهای نظامی غیرقابل تحمل باشد. آنها در هر درجه و مرتبهای یافت میشوند؛ از یک ارتشبد گرفته که ردیف مدالها و افتخارات قدیمیاش روی سینهاش برق میزند تا یک کورنتِ (افسر دونپایه ارتش بریتانیا) تازهکار که ریشهایش را سهتیغ تراشیده و به نیزههای ساکس – بورگی مزین شده است.
من همیشه این سازوکار اعطای مرتبه اجتماعی را در کشورم تحسین کردهام؛ سیستمی که باعث میشود نامهای خانوادگی و القاب، این مخلوقهای کوچک، به جنگجویان بزرگ فرمان دهد. جنگجویانی که با خطرات روبرو میشوند و شرایط سخت نبرد و وخامت شرایط جوی را تاب میآورند، تنها به خاطر اینکه او پول دارد ماموری برای خودش بگمارد تا به فرماندهی جنگجویانی بپردازد که هزاران بار بیشتر از او تجربه دارند و بیاباندیدهاند. سرآخر نیز تمام افتخارات نصیب فرماندهان میشود، درست در حالی که کهنهسربازان تحت فرمان او در برابر تمام شجاعتهایی که به خرج دادهاند چیزی جز یک تخت در بیمارستان چلسی نصیبشان نمیشود.
وقتی اعلامیههایی مثل «ستوان و کاپیتان گِرِگ، از گارد بمباردیه به کاپیتانِ بازنشسته، معاون گریزل…» را در گازتا (واژهای عامیانه برای روزنامه) میخوانم، احوالات گریزل را میفهمم؛ اینکه حالا رفته به شهر کوچکی و در محلهاش دارد با حقوقِ بازنشستگی که نصف دستمزد یک پیشکار است، زندگی میکند و سعی دارد شبیه یک جنتلمن باشد. همزمان میتوانم گِرِگ را تصور کنم که پله به پله دارد مرتبهها را بالاتر میرود؛ از یک هنگ به هنگ دیگر و سرآخر در سی سالگی به مرتبه یک کلنل میرسد، چرا؟ چون پول دارد و لُرد گریگزبی پدرش بوده، کسی که مثل فرزندش پیشتر همینگونه ستاره اقبالش در آسمان درخشیده. گِرِگ اوایل کارش از اینکه باید به پیرمردهایی دستور دهد که هزار برابر او تجربه دارند، سرخ میشود و از آنجا که برای یک آقازاده بسیار سخت است غرور و تکبرش را کنار بگذارد، پس اتفاقی ناگزیر است که به واسطه این رفتارش چیزی جز یک اسنوب بشود.»
پس از اسنوبهای نظامی، تکری سراغ اسنوبهای روحانیت مسیحی میرود و در سه فصل مجزا درباره آنها سخن میراند. قسمتهایی که از فصل ۱۱ با این جملات آغاز میشوند: «پس از اسنوبهای نظامی، روحانیون اسنوب بیش از هر چیزی به چشم میآیند. جامعهای که به واسطه لباسهایشان و با تمام احترام به حقیقت، انسانیت و جامعه بریتانیا، طبقه گسترده و تاثیرگذاری را شامل میشوند و به هیچ عنوان قابل حذف از جامعه جهانی اسنوبها نیستند.»
تکری معتقد است به واسطه مرکزیت و محوریت کلیسا، رفتارهایی به عنوان ارزش در بین روحانیون شکل گرفته که تقلید از این رفتارهای از پیش تعیینشده، جامعه تاثیرگذار روحانیت را درگیر اسنوبمآبی کرده است. تکری ریشه بسیاری از این رفتارها را در مدارس مذهبی میجوید و با اشاره به مسئله آموزش در فصل ۱۳ گریزی به جامعه دانشگاهی هم میزند. اسنوبهای دانشگاهی یکی از موضوعاتی است که تکری در فصل ۱۴ و ۱۵ به آن پرداخته است: «خیلی مشتاقم تا چندین و چند جلد پیرامون اسنوبهای دانشگاهی بنویسم؛ اسنوبهایی که یادآوریشان بسیار دلنشین است و تعدادشان بسیار زیاد است. دوست دارم قبلتر از هر چیزی درباره همسران و دختران برخی از استادهای اسنوب صحبت کنم؛ از سرگرمیها، عادتها، حسادتها؛ مصنوعات معصوم آنها برای به دام انداختن مردان جوان؛ پیکنیک، کنسرت و مهمانیهای عصرانهشان. نمیدانم که امیلی بلادز، دختر آقای بلادز، استاد زبان ماندینگو، اکنون چگونه روزگار را میگذراند؟ من اما شانههای او را تا امروز به یاد میآورم، درست همانطور که در میان جمعیتی حدود ۷۰ جنتلمن جوان، از کورپوس و کاترین هال، نشسته بود. آنها را با اوگِلز و آهنگهای فرانسوی که با گیتار مینواخت، سرگرم میکرد و هنگام آواز خواندن، طرههای زیبای گیسوانش برهنگی شانههایش را میپوشاند. آیا شما ازدواج کردهاید خانم امیلی؟ چه شکوهی! دریای سبزی از ابریشم میانه کمرگاهی لباستان را در بر گرفته بود و سنگ جواهر گرانقیمتی که اندازه یک مافین بود! ۳۶ جوان از دانشگاه در یک زمان عاشق امیلی بلادز بودند و هیچ کلمهای برای توصیف ترحم، غم، اندوه عمیق و همچنین عصبانیت، بیمهری و خشمی که خانم ترامپ (دختر آقای ترامپ، استاد دانشگاه فلبوتومی) نسبت به امیلی روا میداشت، کافی نیست چرا که امیلی مثل او چشمهایش چپ نبودند و یادگاری از آبله روی صورتش نمانده بود. من خیلی پیرتر از آن شدهام که درباره اسنوبهای دانشگاهی صحبت کنم، یادآوریهای من از اسنوبهای دانشگاهی مربوط به زمانهای خیلی گذشته است، مربوط به زمانهای دوری که در پلهام روزگار میگذراندم.»
ویلیام تکری پس از موضوع دانشگاه سراغ بحث جذابتری میرود که تنها یک فصل به آن میپردازد و آن چیزی نیست جز اسنوب ادبی: «او در مورد اسنوب ادبی چه خواهد گفت؟ این سوالی بوده است که بدون شک اغلب مردم از من پرسیدهاند. چگونه میتواند از تعصبات حرفه خود دل بکند؟ آیا آن هیولایی که کاملا صریح و بدون در نظر گفتن ملاحظات، به اشراف، روحانیت، نظامیان و ارتشیها حمله میکند، وقتی نوبت به گوشت و خون خودش و همصنفانش برسد، بیتفاوت خواهد بود و چیزی دریغ خواهد کرد؟ پرسشگر عزیز و گرانقدر من، کدام مدیر مدرسهای را میشناسید که با قاطعیت پسر خودش را تنبیه کند و شلاق بزند؟ آیا بروتوس سر فرزند خود را قطع نکرد؟ شما قطعا درباره وضعیت فعلی ادبیات و مردان ادبی نظر خیلی مثبتی ندارید، بلکه نگاهتان بسیار منفی است چون شما تصور میکنید که یکی از ما چاقو به دست بیخ گلوی قلم همسایهاش ایستاده تا شاید مرگ او شرایط را کمی بهتر کند. اما واقعیت این است که در حرفه ادبیات هیچ اسنوبی وجود ندارد. به قامت حرف به حرف نوشتههای این مردان نگاهی بیندازید تا من با شما مخالفت کنم، اگر توانستید به نمونهای از ابتذال، حسادت یا خودبینی در آنها اشاره کنید. خانمها و آقایان؟ تا آنجا که من آنها را شناختهام، همه آنها در حرکات و سَکَناتشان، متواضع، در رفتارهایشان باظرافت، در زندگیشان کاملا بینقص و در تعاملاتشان با جهانیان و یکدیگر شریف هستند. ممکن است گاهی اوقات شنیده باشید که کسی از اهل ادب مثلا برادرش را مورد سوءاستفاده قرار داده، درست است، اما چرا؟ این اتفاق در کمترین حالت ناشی از شرارت است، بههیچوجه از سر حسادت نیست، بلکه صرفا از حس حقیقتطلبی و وظیفه اجتماعی او میآید.»
تکری از موضع تقابل با جریان ادبی وارد مسئله اسنوبیسم نمیشود، بلکه با حالتی کنایهآمیز تنها به رفتارها و وقایعی که در سطح جریان ادبی انگلیس در جریان است، اشاره میکند؛ مثالها و مواردی که در نهایت مخاطب را به این سمت و سو سوق میدهد که اسنوبیسم به طور قطع در سطح جریان ادبی انگلستان و بین نویسندگان موجود است. تکری خودش را از چسباندن لقب اسنوب به نویسندگان مبرا میدارد چرا که خودش هم یک نویسنده در سطح اول جریان ادبی انگلستان است، اما این سوال را مطرح میکند که با این اوصاف آیا اسنوبها در ادبیات هم حضور دارند یا خیر؛ «ادبیات در انگلستان به عنوان یک افتخار محسوب میشود، افتخاری که مبلغی در حدود ۱۲ هزار پوند در سال را به عنوان حقوق بازنشستگی عایدشان میکند؛ مبلغی که برای افراد شایسته این حوزه است؛ افرادی که از تمام معیارها و ملاکهای این حوزه پیروی میکنند. و این یک وضعیت خوشایند برای آنهاست، همچنین برای اساتید که موجب شکوفایی آنها در ثبات و زندگیای مرفه میشود. آنها عموما بسیار ثروتمند و مقتصد هستند، به طوری که بهسختی میتوان پولی برای کمک به آنها در نظر گرفت. اگر حتی یک از کلمه از این چیزهایی که گفتهام درست باشد، چگونه باید خودم را به عنوان یک نویسنده مجاب کنم که درباره اسنوبیسم در ادبیات بنویسم؟»
تکری پس از اسنوبیسم در ادبیات، سراغ اسنوبها در مهمانیها و دورهمیها و ضیافتهای شام میرود؛ محفلی که مورد علاقه اسنوبهای آن دوره انگلستان بوده و نمونههای بسیاری را میتوان در این جمعها دید. تکری سه فصل از کتابش را به این موضوع اختصاص داده است. پس از آن بخشهای زیادی از این کتاب درباره تجربه مواجهه تکری با اسنوبها در سراسر دنیاست. تکری سری به جایجای دنیا میزند تا به مخاطبش بفهماند که اسنوبیسم تنها مسئلهای محدود به جغرافیای بریتانیا نیست، بلکه آن را میتواند در هر جای دنیا ورای زندگی شهری یافت. دو موضوع پایانی که تکری مجموعا ۱۲ فصل از کتابش را به آنها اختصاص داده است، پیرامون مفهوم اسنوب و ازدواج و رابطه بین کلوبها و اسنوبهاست. در پایان تکری در فصلی مجزا به نتیجهگیری مشاهداتش پیرامون اسنوبها میپردازد: «دوستان، برادران و سروران عزیزم! حالا پس از گذشت ۴۴ فصل به پایان این مجموعه رسیدهایم، یک سال فانی کنار یکدیگر بودیم، حرف مفت زدیم و گونه بشر را مورد تمسخر و سوءاستفاده قرار دادیم. و اگر قرار بود صد سال دیگر هم مینشستیم اینجا حرف میزدیم. باز هم تا دلتان بخواهد حرف برای گفتوگو کردن درباره موضوع عظیم اسنوبها بود.»