قرن پرخون
سال ۱۳۹۹ سال پایانی قرن چهاردهم خورشیدی است، این نوشته به بهانه پایان سده مروری بسیار اجمالی و اشارهوار به تحولات و رخدادهای صدسال گذشته دارد
مریم گنجی
نگاه تحولخواه، آرزومندانه و اسطورهای به سالهای پایانی سده و هزاره قدمتی طولانی در فرهنگ و تاریخ ایران دارد. در نگاه قدمایی پایان یک هزاره و طلوع هزارهای دیگر، همواره نوید تحول و دگرگونی عمیق و دورانُساز را در دلها و اذهان زنده میکرد. بسیاری از چهرهها و جنبشها در حالوهوا و فضای فکری، عاطفی و اجتماعی هزارهها و سدهها برجسته شده و شکل گرفتهاند و پیام تحولخواهی خود را به گوش مردمان رساندهاند. تشتت، آشوب و نابسامانی سیاسی و اجتماعی و بروز بلایای طبیعی مقوم و مشدد فضای حسی و فکری هزارهای بوده است و شاید به تسامح بتوان گفت هنوز نیز هرچند در رگههایی کمرنگتر و پراکندهتر این میل و تمنای تحول و دگردیسی در پایان یک سده یا هزاره وجود دارد، آنچنان که در پایان هزاره دوم میلادی در اندیشه و کلام برخی از اندیشمندان رخ نمود. این امر هرچند در مقیاسی کمرمقتر و کمجانتر در مورد سالهای واپسین سده و طلوع سدهای دیگر نیز بروز مییافت.
سال ۱۳۹۹ سال پایانی قرن چهاردهم خورشیدی است، قرنی پرهیاهو و پر فراز که تنها برشماری تحولات و فرازهای سیاسی و اجتماعی آن مجال بسیار میطلبد و به باور قاطبه اهالی اندیشه، تاریخ و فرهنگ، سدهای پر افتوخیز بوده که سایه تحولات و رخدادهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و افق معرفتی و فکری آن هنوز بر اکنون و اینجای ما و درک مناسبات امروز ایران و ایرانی سایه افکنده است. هرچند دیگر امید و حتی تمنای ظهور و بروز چهره/ چهرهها یا نهضتهای رهاییبخش در طلیعه سده نو، باور و پنداری گزافه است و خریدار چندانی ندارد، این فقدان نافی ضرورت بازپسنگریستن به سده سپریشده و بازخوانی آن برای نور افکندن در سده و راه پیشرو نیست.
اهمیت واپس نگریستن به سدهای را که پشتسر گذاشتهایم، میتوان در ضرورت توجه به موقعیتمندی تاریخی، فکری، سیاسی و اجتماعی برای درک ایستجای اینجا- اکنون و ریشهیابی و بازخوانی انتقادی تحولات یکصدسال گذشته برای پاسخ به معضلات و دغدغههای معرفتی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی امروز دید. در سالیان و دهههای گذشته در نقادی و درک موقعیتمندی تاریخی، فکری، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ایران، تلاشهای فکری و فلسفی بسیاری صورت گرفته است اما توجه غالب به تاریخ پیروزمندان سبب شده است حوزهها و زوایای بسیاری مغفول، نیندیشیده و نسنجیده بماند. این حوزههای مغفول اهمیت و ضرورت بازاندیشی و بازخوانی انتقادی چیستی و چرایی تحولات فکری و فرهنگی را تشدید میکند. اسطورهزدایی از چهرهها و جریانهای سیاسی، تاریخی و فکری، شنیدن و روایت صداهای حاشیهای و مغفول، توجه به نقش توده مردم و زدودن سایه غفلت از نقش توده و نیز جریانهای ساکت و بیصدا یا حاشیهای در تحولات تاریخی، زوایایی است که کمتر بدان پرداخته شده و جای تأمل و پژوهش بیشتر دارد. این یادداشت به بهانه پایان سده چهاردهم خورشیدی مروری بسیار اجمالی و اشارهوار به تحولات و رخدادهای یکٌصدسال گذشته دارد.
تعویق مشروطیت و حلول استبداد مدرن
انقلاب مشروطیت، که به باور و اذعان قاطبه اهالی اندیشه و تاریخ، نقطه عطف و عزیمت تاریخ معاصر ایران است، نقطه آغازِ ناگزیر در تحلیل و واکاوی سده سپریشده است. انقلابی که در مواجهه با تجدد و تحولات معرفتی، سیاسی و اجتماعی غرب با موضعی انتقادی و تحولخواه نسبت به ساختارهای معرفتی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران شکل گرفت و نوید تحول در سامان و ساختارهای سیاسی، اجتماعی داد. اما اندکزمانی پس از تحقق جنبش مشروطیت، دشواریها و موانع رخ نمود. مرگ مظفرالدینشاه، مواجهه انکاری و خشونتآمیز محمدعلیشاه و رقابتهای میان نیروهای مشروطهخواه و… تحقق ایدههای مشروطیت را به محاق برد تا آنجا که در سال پایانی سده سیزدهم، کشور در نابسامانیهای گسترده سیاسی، هرجومرج و آشفتگی و در آستانه جنگ داخلی و فروپاشی اجتماعی بود. نهادهای مدنی برآمده از مشروطیت در فاصله زمانی مشروطیت تا کودتای ۱۲۹۹، در مراحل ابتدایی رشد خود و ناتوان در پیافکندن قواعد بازی دموکراتیک و پیشبرد فرآیند نوسازی جامعه بودند و این ناتوانی فراهم شدن زمینههای مساعد را برای استقرار رژیم سرکوبگر رضاشاهی سبب شد.
هرجومرج در سیاست، تقلیل قوه مجریه به یک اداره خدمات مدنی از سوی قوه مقننه، مواجهه رادیکال مطبوعات و حد و مرز قائل نشدن برای آزادی بیان، ناآرامی، سرکشی و راهزنی فزاینده در مرزها و در میان عشایر، آغاز جنگ جهانی اول و حضور نیروهای بریتانیایی و روسی در ایران، تروریسم و خشونت فزاینده، قیام خیابانی و تهاجم بلشویکها در آذربایجان و گیلان، حکومت مرکزی فاقد قدرت و اختیارات و ابزارهای لازم برای اداره کردن دولت، افول قرارداد ۱۹۱۹، زمینههای کودتای ۱۲۹۹ و پس از آن قدرت گرفتن رضاشاه را فراهم کردند. کاتوزیان در تحلیل خود از شرایط آن روز ایران، از زمان کودتا تا به قدرت رسیدن رضاشاه و انقراض قاجاریه و انتقال سلطنت به پهلوی را دوران گذاری میداند که پس از دوره فترت از حکومتهای موقت و مبارزات بر سر قدرت شکل گرفت و به قدرت رسیدن رضاخان با سلسلهای از موفقیتهای سیاسی و نظامی را تالی منطقی چنین شرایطی میانگارد. به زعم کاتوزیان جنبش مشروطیت به دنبال جایگزینی فرمانروای دادگر به جای حکومت خودسرانه و برقراری حکومت استوار بر قانون یا مبتنی بر نمایندگی بود اما با سقوط رژیم کهن «جامعه به سرعت به سوی سنت نابسامانی و هرجومرجی که سدههای پیاپی با آن آشنایی داشت، به حرکت درآمد.»
رضاخان در ابتدای تلاشهای خود برای قدرتگیری از مشروعیت سیاسی و حمایت گسترده برخوردار بود. در پنج سال نخستین سلطنت، دیکتاتوری و حکومت فردیِ رضاشاه رشد تدریجی پیدا کرد و او به حکمرانی مطلقه برخوردار از حمایت طبقه متوسط جدید تبدیل شد. استبداد رضاشاهی که با ایده دیکتاتور مصلح مورد حمایت نیروهای فکری و اجتماعی قرار گرفته بود، بهتدریج با در پیش گرفتن سیاست نوسازی آمرانه، هرچند به دستاوردهایی در حوزهی سختافزاری مدرنیته یا به تعبیر مصطلح و آشنای مدرنیزاسیون همچون احداث راهآهن، ساخت دانشگاه و… به پیدایش طبقه متوسط شهری، توسعهی بوروکراسی دولتی و تحول در نظام قضایی نائل شد اما مطبوعات و احزاب سیاسی را سرکوب، نهادهای مدنی مستقل متأثر از ضرورتهای اقتصادی سرمایهداری جهانی را امحاء و از رشد سرمایهداری داخلی جلوگیری کرد. خودسرانه، حذفی و خشونتآمیزتر شدن استبداد مدرن رضاشاهی، از دست دادن پشتیبانی همه طبقات اجتماعی متجدد و سنتی را در پی داشت.
ازجمله پیامدهای پرمناقشه رضاشاه به حاشیه بردن بخش گستردهای از جمعیت زنان در پی اجرای قانون کشف حجاب بود. زنان که در جنبش مشروطیت با توسعه نظام آموزشی و تشکیل انجمنهای متعدد نسوان در تهران و شهرستانها، فرآیند هویتیابی خود را آغاز کرده و پیش برده بودند، به دلیل عدم توجه رضاشاه به ساخت اجتماعی و بافت فرهنگی در اجرا و اعمال خشونتآمیز و آمرانه کشف حجاب، به حاشیه رفتند.
تبعید دیکتاتور
رضاشاه که در آشفتگی و بلبشوی جنگ جهانی دوم بهتدریج مسیر قدرتیابی خود را آغاز کرده بود، در هنگامه جنگ دوم بیاعتماد به همپیمان پیشین و در جستوجوی همپیمانی جدید، قافله را به دو قدرت استعماری متفق باخت. درحالیکه ایران در جنگ موضع بیطرفی اعلام کرده بود، به عنوان پل پیروزی متفقین آماج حمله و لشکرکشی قرار گرفت. دیکتاتور که روزگاری به یاری کاردانی و سیاستورزی فروغی قدرت را از ید اختیار دودمان قاجاری گرفته بود، به ناگزیر به تبعید رفته و قدرت را برای فرزندش، محمدرضای جوان که زیر سایه پدرِ دائرمدار و قدرقدرتش یارا و توانای قدرتورزی و حکمرانی نداشت، ودیعه گذاشت. شهریور۱۳۲۰ فروغی، حکم خلع رضاشاه و سلطنت محمدرضا را اعلام کرد.
کودتا علیه ملت
دهه اول سلطنت پهلوی دوم، پس از خفقان رضاشاهی دوران گشایش سیاسی و مجال توانیابی و احیای نیروهای فکری و اجتماعی بود. در پایان دهه، یکی دیگر از فرازهای مهم تاریخی در قالب نهضت ملی شدن نفت شکل گرفت. همراهی نیروهای سیاسی مذهبی به سیادت آیتالله کاشانی با نیروهای ملی که رهبری خود را در محمد مصدق میدید، یکی از مهمترین رخدادهای سیاسی و اجتماعی پس از مشروطه را رقم زد. حضور مصدق در منصب نخستوزیری و تلاشها برای اعمال حدود مشروطیت بر سلطنت پهلوی دوم، حمایت گسترده عمومی و ملی از نهضت ملی شدن نفت، سلطنت محمدرضاشاه را که هنوز یارا و اعتماد حکمرانی مطلقه نداشت، با مخاطرهای جدی مواجه کرد. همین مخاطره بود که او را با نیروهای خارجی که اوجگیری نهضت ملی شدن نفت را در راستای منافع خویش نمیدانستند، همدل کرد و درنهایت کودتایی رقم خورد که تبعات و اثرات آن هنوز در عرصهی سیاستورزی بینالمللی احساس میشود. کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ برآیند تحولات چندسالهای بود از گسست میان نیروهای ملی و مذهبی، اشتباهات محرز حزب توده و نفوذ و دخالت نیروهای بیگانه. کودتای ۲۸ مرداد با گذر ۷۰ سال هنوز ناگفتهها و پشتپردههای بسیار دارد و هرازچندی انتشار یا افشای اسنادی چند آتش مجادلات و درگیریها پیرامون آن را دامن زده و ملتهب میکند. با توجه به گستردگی و اهمیت تأثیر وقایع بازه زمانی ۳۰ تا ۳۲ در مسیر تحولات تاریخ معاصر و درک و فهم ایستجای اکنون و اینجای ما، در ضرورت نور افکندن بر زوایای تاریک و ناگفته آن و بازخوانی و تحلیل دقیق، موشکافانه و مؤثر آن تردید نمیتوان روا داشت.
اصلاحات فرمایشی
پس از کودتای ۲۸ مرداد و ساقط شدن دولت ملی مصدق، بهتدریج محمدرضاشاه با اعتمادبهنفسی که در جریان حذف مصدق و از دل ساختار قدرت سنتی و مجاملهی اطرافیان یافته بود، با حذف چهرههای سیاسی مستقل، افزایش فشار و محدودیت بر مجلس که اندک یارای نقشآفرینی و حضور یافته بود، سانسور صداهای مخالف، اعمال محدودیت و ممنوعیت بر احزاب و جریانهای سیاسی و انسداد فضای سیاسی تبدیل به دیکتاتوری شد که بیش از آنکه گوش به نبض و زبان جامعه، نخبگان و مردم داشته باشد، دل در هوای توهم نظرکردگی و مقام آریامهریاش داشت.
نوسازی سختافزاری، آمرانه و تکبعدی پهلوی دوم دستدردست خفقان و سرکوب نیروهای سیاسی، روشنفکران و جریانهای اجتماعی بهتدریج زمینهها را برای نارضایتی و ناآرامیها مهیا کرد. شاه که درکی تکبعدی و سختافزاری از نوسازی و اصلاحات داشت، در غیاب نیروهای سیاسی و اجتماعی به محاق رفته و سرکوب شده، به زعم خود در قالب انقلاب سفید طلایهدار اصلاح شد. انقلاب سفید، یک سلسله اصلاحات اقتصادی و اجتمادی بود که با شش اصل؛ اصلاحات ارضی و الغای رژیم ارباب رعیتی، ملی کردن جنگلها و مراتع، فروش سهام کارخانجات دولتی به عنوان پشتوانه اصلاحات ارضی، سهیم کردن کارگران در سود کارخانهها، اصلاح قانون انتخابات به منظور دادن حق رأی به زنان و ایجاد سپاه دانش به منظور اجرای تعلیمات عمومی و اجباری در بهمن ۱۳۴۱ به همهپرسی گذاشته شد. نیروهای جبهه ملی و نهضت آزادی از مخالفان این اصلاحات بودند. سران نهضت آزادی پس از صدور بیانیهای در مخالفت با آن دستگیر و به حبسهای طولانی محکوم شدند. از چهرههای مذهبی نیز امام خمینی به شدت با این اصلاحات مخالفت کرد. این مخالفتها درنهایت در خرداد ماه ۱۳۴۲ با دستگیری و تبعید امام، به قیام ۱۵ خرداد که به زعم بسیاری نقطه عطف و عزیمت انقلاب اسلامی است، منجر شد.
آخرین انقلاب کلاسیک قرن
خفقان، انسداد سیاسی و استبداد محمدرضاشاه مخالفتهای بسیاری در میان نیروهای فکری، سیاسی و مذهبی برانگیخت. قرن بیستم میلادی همزمان با دهههای میانی قرن چهاردهم خورشیدی را قرن انقلابها دانستهاند. همزمانی مبارزه نیروهای مخالف در ایران با اوجگیری تب انقلابات و مبارزههای استبداد و استعمارستیز در دنیا شدت و عمق و امیدواری بیشتری به این مبارزات داد و از زوایا و طرق مختلف فکری، سیاسی و نظامی آن را تقویت کرد. سالهای مبارزه درنهایت در قالب انقلاب بزرگ بهمن ۵۷ رخ نمود که به عنوان یکی از بزرگترین و آخرین انقلاب کلاسیک قرن از آن یاد میشود.
با انقلاب بهمن ۵۷ که در نیمه قرن چهاردهم رخ داد، تحول تمامعیاری در ساختار قدرت سیاسی و اجتماعی شکل گرفت. با وجود تنوع و تکثر نیروهای سیاسی حاضر در جریان مبارزات، درنهایت با رهبری امام خمینی وزنه نیروهای مذهبی قدرت بیشتری گرفت. سالهای نخستین پس از پیروزی انقلاب، با توجه به نیازها و ضرورتهای تحکیم قدرت، رقابتهای نیروهای متنوع و تنشها و زاویههایی که در مواضع ایجاد شد، سالهای پرالتهاب و پرحادثهای بود.
در هنگامه شکلگیری حکومت اسلامی و تثبیت قدرت، رخداد تاریخی مهمی دیگری این بار در قالب جنگ رخ نمود. با حمله رژیم بعث عراق به رهبری صدام حسین به ایران که مسبوق به سابقه اختلافات مرزی پیشینی و طمعورزی صدام بر انقلاب نوپا بود، برگ دشوار دیگری از تاریخ معاصر ایران آغاز شد. مجادلات، مواضع و مباحثات در مورد جنگ، آغاز، ادامه و پایان آن در میان نیروهای سیاسی و جریانها بسیار است. جنگی که درنهایت با امضای توافقنامه آتشبس پس از ۸ سال در ۱۳۶۷ به پایان رسید.
شاید بتوان به تسامح شکلگیری جنبش اصلاحات و دوم خرداد را فراز تاریخی دیگری در یکصدسال گذشته دانست. فرازی که این روزها در مورد پایان یافته تلقی کردن یا ادامه و نقشآفرینی آن حرف و حدیث بسیار است. سدهای که یک سال بیش از آن نمانده است، به لحاظ کمی و کیفی سدهای پرهیاهو و پرآشوب بود و فراز تاریخی از انقلاب و اشغال و جنگ و کودتا کم نداشت؛ تا سده پیش رو چه نوید و امیدی برایمان داشته باشد.
بازدیدها: ۵۸۹