یک روز خاطره‌انگیز با دوچرخه و دیوار

یک روز خاطره‌انگیز با دوچرخه و دیوار


تصمیم گرفتم به دخترم بگویم که درواقع ترتیب ماه‌ها به این صورت است: فروردین، خرداد، تیر و اگر خدا بخواهد اردیبهشت اما متاسفانه توی مهدکودک ترتیب ماه‌ها را یادش داده بودند


دانیال ناصری


اردیبهشت‌ماه تولد دخترم بود. درواقع اولین تولدی که خودش می‌توانست دستور بدهد برایم چه کادویی بخرید و چه کادویی نخرید. داشت بزرگ می‌شد دیگر. خوشحال که بودیم اما وسط این گیرودار بحران‌های اقتصادی و تحریم و دلار کشید بالا کشید پایین و این حرف‌ها، کمی سخت بود دیگر. خودتان می‌دانید حتما. دخترجان از چندی قبل سفارش یک دوچرخه صورتی داده بود که از این درازک‌های آویزان هم داشته باشد.دو، سه تا مغازه را گشتم و قیمت گرفتم. بعد تصمیم گرفتم به دخترم بگویم که درواقع ترتیب ماه‌ها به این صورت است: فروردین، خرداد، تیر و اگر خدا بخواهد اردیبهشت. اما از شانس من، توی مهدکودک سه ماه اول سال را یادش داده بودند.قید مغازه و دوچرخه نو را زدم. گفتم بگردم ببینم توی دیوار چی پیدا می‌کنم. همین که دکمه جست‌وجو را زدم، بهشت پیش چشم‌هایم پیدا شد. دوچرخه‌های زیبا، عالی، در حد نو، نصف قیمت مغازه و سه‌چهارم قیمت مترو. به اولی زنگ زدم. بله، خودش بود. «دوچرخه دخترانه نمره ۱۲، فقط هم یک بار سوارش شده، آن‌هم توی خانه، از پذیرایی رفته تا اتاق خواب.» مرخصی ساعتی گرفتم و بدو‌بدو رفتم بالای سر مال. خوش و خرم زنگ را زدم و رفتم بالا که دوچرخه را ببینم. بنده‌خدا یک دوچرخه پسرانه زنگ‌زده هم توی راهرو گذاشته بود که البته به کار من نمی‌آمد.پدر خانواده آمد و پرسید که دوچرخه را دیدید؟ عرض کردم هنوز ندیده‌ام. فرمودند چطور ندیدید؟ همان است که توی راهرو گذاشته‌ام دیگر. چشم‌هایم گرد شد. همان بود؟ عرض کردم: “آقای محترم، دوچرخه‌ای که شما آگهی کرده بودید، صورتی بود، این یکی آبی است.” لبخند ملیحی زدند و فرمودند: “نه، این همان است. توی اتاق دخترم ازش عکس انداختیم، آنجا هم دو تا لامپ بزرگ صورتی دارد، توی عکس این‌طور افتاده.” دوباره عرض کردم: “قربان! توی آگهی نوشته بودید در حد نو است، بدون خط و خش. اینکه زنگ زده است.” این بار کمی اخم به پیشانی انداختند و ناراحت شدند. فرمودند: “دوچرخه بچگانه است دیگر. مدام هم باهاش می‌خورد زمین. توقع دارید دوچرخه را همین الان از توی کارتن برایتان بیرون بیاورم؟”
خب… این هم از اقبال من. فهمیدم که ما اینجا چیزی کاسب نمی‌شویم. سریع رفتم سراغ آگهی‌های بعدی که ذخیره کرده بودم.

 

برای خواندن ادامه مطلب با ما در کرگدن ۱۲۶ همراه باشید.

بازدیدها: ۷۵۶

دیدگاهتان را بنویسید