چرخوفلک به سوی جهنم
تماشاگر تمام پنج ساعت چرنوبیل را میخکوب جلوی تلویزیون مینشیند چون طراح و فیلمنامهنویس باهوش سریال، قصهگوی ماهری هم هست
کوثر آوینی
چرنوبیل با خودکشی والری لگاسوف، قهرمان داستان شروع میشود. این یعنی من و شمای تماشاگر نهتنها پیش از تماشای حتی یک فریم از این مینیسریال میدانیم که داستان مرکزی آن درباره چیست، بلکه در همان پنج دقیقه ابتدایی از سرنوشت شخصیت اصلیاش هم مطلع میشویم. این را شاید بتوان موثرترین تصمیم روایی سریال و حتی برگ برنده آن دانست. چرنوبیل با این کار هر «اسپویلر» بالقوهای را «اسپویل» میکند که در نتیجهاش، تماشاگر به کاملترین شکل ممکن با شخصیت اصلی همراه میشود. نه به این معنا که تماشاگر با لگاسوف همذاتپنداری کند همانطور که با قهرمان هر داستان خوب نوشتهشده یا خوب ساختهشدهای همذاتپنداری میکند، نه؛ این خودکشی تکلیف تماشاگر را با سریال معلوم میکند، از این جهت که دیگر چیزی برای دنبال کردن وجود ندارد؛ جز همان چیزی که مسئله اصلی، سوال اصلی لگاسوف است: این انفجار چطور اتفاق افتاده است؟
تماشاگر از وقوع این فاجعه شوکه است، درست مانند لگاسوف. بهجز اندکی از بینندهها، بقیه از عواقب دقیق این حادثه هستهای خبر ندارند، درست مانند لگاسوف که مرحلهبهمرحله میتواند تاثیر هولناک آن را پیشبینی کند. تماشاگر نمیداند این اتفاق مهیب چطور رخ داده، شاید چون اطلاعات علمیاش را ندارد یا سنش کم است یا تاریخ شوروی سابق، اوکراین امروز را نخوانده است؛ اما لگاسوف هم در مقام فیزیکدان هستهای از چگونگی بروز این حادثه سر در نمیآورد و سوال او تبدیل به سوال تماشاگر میشود. همانقدر که لگاسوف، با چهره وحشتزده، کلافه و درمانده میخواهد به …
برای خواندن ادامه مطلب با ما در کرگدن ۱۱۴ همراه باشید.
[veiws]