همه آنها از زیر شنل گوگول بیرون آمدند
روایتهایی کوتاه از چهارکتاب/ میراثداران گوگول، روزهای انقلاب هابز و آزادی جمهوریخواهانه، شکسپیر برای فیلمنامه نویسان
اسم نویسندگان: به متن رجوع شود
شکوه ادبیات روسیه
آرزو حسینی
کتاب «میراثداران گوگول» مشتمل بر چهار مقاله از توماس مان، استاد بزرگ ادبیات قرن بیستم آلمان، است که درباره ادبیات روس نوشته شده. توماس مان از شیفتگان ادبیات روسیه و بزرگانش بود که بنا به گفته خودش از آغاز جوانی شمایل اسطورهای آنها را مغرورانه پاس میداشت. منتقدین سبک داستاننویسی توماس مان را متاثر از سیاق روایی تولستوی دانستهاند. این چهار مقاله به ترتیب زمانی در این کتاب گرد آمدهاند که مان در آنها با لحنی شاعرانه و از زاویهای شخصی با بزرگانی چون تولستوی، داستایفسکی و چخوف روبرو شده است. کتاب با مقدمهای منتقدانه از مترجم آغاز میشود که به نوبه خود فصلی قابل تامل و خواندنی است؛ بهویژه اینکه مترجم به عنوان استاد ادبیات تلاش کرده است تا در مقام پاسخگویی به برخی اظهاراتِ مان برآید؛ رویکردی منتقدانه که قصد دارد مخاطب را برای مواجهه با سبک نوشتار و شکل برخورد توماس مان با ادبیات روسیه آماده سازد. اولین مقاله این کتاب «برگزیده آثار ادبیات روسیه» است که مان در سال ۱۹۲۱ به عنوان مقدمهای بر ویژهنامه ادبیات روسیه در یکی از مجلات آلمانی نوشته است. احاطه و علاقه مان به ادبیات روسیه در این مقاله شگفتانگیز است؛ آن لحن شیفتهوار و مریدانهای که در وصف فرزندان گوگول به کار برده است. او با استناد به جمله معروف تورگنیف که گفته است «همه ما از زیر شنل گوگول بیرون آمدهایم»، استادان و نوابغ قرن نوزدهمی روسیه را میراثداران مشخصههای گوگولی ادبیات چون تخیل، انسانیت غمگینانه و نیز بار کمیک داستانی میداند. بیش از همه اینها، شوخطبعی روسی است که توماس مان آن را میستاید و سرچشمهاش را گوگول میداند. مقاله دوم مطلب کوتاهی است با عنوان «تولستوی: به مناسبت جشن یکصدمین سالگرد تولد او» که در سال ۱۹۲۸ نوشته شده است. جملات آغازین این نوشته ستایشی پُرشورند: «چه بزرگ بود نسل آفرینندگانی که تولستوی یکی از آنها بود.» با این همه، اگرچه توماس مان بنای روایی شکوهمند تولستوی را ثنا میگوید، هومرگونگیاش را مثال میزند، اخلاقگرایی او را شفابخش جهان میداند، اما از نظر او پیرمرد فاقد خرد و اندیشهورزی لازم است. به نظر میرسد مان دو چیز را بر استادش هرگز نبخشیده: اول خودپسندی اربابمنشانه تولستوی و دیگری تحسینی که نثار بیچر استو، نویسنده امریکایی، کرده است. مان با اینکه نوشتههای او را سرشار از جسمانیت و سلامت میداند اما این را در قیاس با جهان بیمارگونه داستایفسکی و نیچه ناچیز میشمرد. با این وجود، مان باز هم تولستوی را استاد اعظم روایت معرفی میکند که نویسندگان معاصر اروپایی در مقایسه با او نسلی نازل یا حداکثر متوسط هستند. مقاله سوم ابراز ارادتی منتقدانه به داستایفسکی است، با عنوان «داستایفسکی به اختصار». این عنوان که تحت مقدمهای بر مجموعه برگزیده داستانهای داستایفسکی در امریکا در سال ۱۹۴۵ نوشته شده، کنایه بر این موضوع دارد که گستردگی آثار داستایفسکی به حدی است که جز به اختصار و در چارچوبی معین نمیتوان دربارهاش نوشت. مان شیفته شمایل قدیسوار و جنایتکارانه داستایفسکی است. چه چیزی جز همان خوی جنایتکارانه در وجود داستایفسکی میتوانست در توصیف جنایت در داستانهایش راهگشا باشد؟ مان میگوید او ساکن دوزخ است، همچنان که نیچه بود. او این دو را برادران فکری هم توصیف میکند. توماس مان ریشه نبوغ هر دو را در بیماریای که از آن به عنوان بیماری مقدس یاد میکند، میداند؛ صرع داستایفسکی و فلج عضلانی نیچه. به این لحاظ نبوغ ناشی از بیماری، این دو را در جایگاهی بالاتر از سلامت جسمانی تولستوی قرار میدهد. مقاله آخر یک سال قبل از مرگ توماس مان، در سال ۱۹۵۴، نوشته شده با عنوان «کوششی در معرفی چخوف: به مناسبت پنجاهمین سالروز مرگ وی» که آخرین نوشته او درباره ادبیات روسیه است. مان اعتراف میکند که چخوف را دیر شناخت، شاید به خاطر…
برای خواندن ادامه مطلب با ما در کرگدن ۱۱۶ همراه باشید.
بازدیدها: ۱,۸۰۹