مده کار معظم به نوخاسته
گفتوگو با محمدابراهیم محجوب درباره مدیرانههای ایرانی/ او معتقد است با تکیه بر صرف ذهنیت فنی نمیتوان تصمیمهای کلان گرفت و چیستی و چرایی تصمیمها در اداره جامعه را مشخص کرد
محسن آزموده
مدیریت ایرانی در عرصه نظر دستکم از دو آبشخور سیراب میشود: یکی سنت درازآهنگ و کهن دیوانسالاری ایرانی که بهخصوص در ایران پس از اسلام در نهاد وزارت تبلور یافته و یکی از اصلیترین محملهای حفظ و تداوم و انتقال فرهنگ ایرانی بوده و دیگری علم مدیریت جدید که با ورود دانشگاه و تاسیس رشته مدیریت در آکادمیای ایرانی به صورت رسمی تدریس میشود. در عمل اما مشخص نیست که مدیران ایرانی از کدام یک از این دو سنت بهره میگیرند و مهمتر اینکه آیا اصلا مدیریت ایرانی ربطی به این دو میراث دارد یا خیر؟ محمدابراهیم محجوب متولد ۱۳۳۰ در تهران و فارغالتحصیل مقطع دکتری رشته دینامیک سیستمها از دانشگاه اوتاوای کاناداست و در حال حاضر در دانشگاه امیرکبیر تدریس میکند، یعنی یک مهندس ارشد و باتجربه است. با اینهمه از غلبه تفکر مهندسی بر مدیریت ما انتقاد میکند و معتقد است با تکیه بر صرف ذهنیت فنی نمیتوان تصمیمهای کلان گرفت و چیستی و چرایی تصمیمها در اداره جامعه را مشخص کرد. او تا کنون آثار فراوانی در حوزه ادبیات، فلسفه علم، فلسفه اخلاق و تاریخ علم ترجمه کرده، دو کتاب «جستارهایی در مدیریت» و «جستارهایی در رهبری» هر دو از پژوهشگران هاروارد را در زمینه مدیریت جدید نیز ترجمه کرده و در کتاب تالیفی «مدیرانههای ایرانی» مروری داشته بر جنبههای نظری و اجرایی مدیریت در تاریخ ایران.
مدیریت امروز به عنوان یک علم و رشته دانشگاهی در آکادمیا تدریس میشود و عدهای نیز در رشتههای مختلف مدیریت اعم از مدیریت دولتی و مدیریت بازرگانی و… فارغالتحصیل میشوند. در ابتدا میخواستم بپرسم تعریف شما از مدیریت چیست؟
اگر تعریف کلاسیک این واژه را بخواهید که فراوان در کتابها و مقالات دانشگاهی هست و از این حیث تعریف من هم با آنها متفاوت نخواهد بود. ضمن اینکه در مدیریت به مثابه یک دانش، جنبه انسانی بر جنبه علوم طبیعی میچربد و به همین دلیل بعید میدانم که بتوان تعریف دقیق و شسته و رفتهای از آن ارائه کرد. اما فراسوی این تعاریف، هر کدام از ما درکی از مدیریت داریم. همه ما دستکم زندگی روزانه خودمان را مدیریت میکنیم. در مدیریت ما میخواهیم آگاهانه بدانیم که برای نیل به یک هدف چکار باید بکنیم و چرا این کار را باید انجام دهیم و چگونه باید این کار را انجام بدهیم. منتها مثل همه کارهای دیگر که معمولا به طور خودکار و با پرسشهای کمتر صورت میگیرد، به جنبه چرایی نمیاندیشیم و کار را خلاصه میکنیم در اینکه من چه کاری میخواهم انجام بدهم یا یک بالادستی برای من تعریف میکند که این کار را انجام بده و در نهایت من برای چگونه انجام دادن کار فرایندسازی میکنم و گام به گام برای آن برنامهریزی میکنم و این برنامه را به اجرا میگذارم و در حین اجرا آن را کنترل میکنم و از آن بازخورد میگیرم و… آنچه تا حد زیادی مغفول است، این است که چرا من این کار را انجام میدهم؟ چرا اینجوری آن را انجام میدهم؟ علت آسیبهای زیادی که در حوزههای اخلاق و محیط زیست و… پدید میآید این است که به عنوان یک مدیر به چرایی کاری که انجام میدهیم، توجه نکنیم. برای مثال چند سال پیش مصاحبهگری در رادیو با مدیرعامل یکی از کارخانجات خودروسازی درباره آلودگی هوا مصاحبه میکرد و از او پرسید: “شما در قبال وضعی که پدید آمده برای خودتان چه مسئولیتی قائل هستید؟” و آن مدیر پاسخ داد که به من ربطی ندارد و باید با مدیر محیط زیست صحبت کنید، وظیفه من اتومبیل ساختن است. این یعنی مدیری خودش را تا حد پیچ و مهره پایین میآورد، در حالی که یک وجه اصلی مدیریت پاسخ دادن به این سوال است که چرا این کار را انجام میدهم و چرا اینگونه آن را انجام میدهم.
بنابراین میتوان خلاصه کرد که شما مدیریت هر کار را تلاش برای پاسخ چرایی و چگونگی انجام دادن آن کار میخوانید. شما در کتابتان مدیریت را به فلسفه سیاسی و خردورزی ارتباط دادهاید. حتی مدیریت را نوعی حکومت کردن بدون قدرت سیاسی تعریف میکنید. ربط مدیریت با خرد و خردورزی چیست؟
دکتر کیزلاوسکی، استاد فقید فلسفه مدیریت دانشگاهی در هلند، میگوید مدیریت با حکومت هیچ فرقی نمیکند. تنها تفاوت اینها در منبع کسب مشروعیتشان است. مشروعیت حکومت یا از رای مستقیم مردم است یا از پارلمان یا… اما مدیریت مشروعیتش را از کارش میگیرد. مردم اگر ببینند که کار یک مدیر با خواستههای مردم تطبیق میکند و با طبیعت هماهنگ است، او را مشروع میدانند و بعدا باز رای را به مدیریت انتخاب میکنند و در غیر این صورت خیر. در جامعه ما مدیریت عموما در نهاد وزارت متمرکز است، زیرا بهخصوص از اسلام به این سو راس هرم قدرت در جامعه ما اصلا ایرانی نیست، بلکه کسی است که قدرت را به زور به چنگ آورده است و نمیتواند این جامعه وسیع را اداره کند. بنابراین کار را به عنصر ایرانی در قالب نهاد وزارت تفویض میکند که پیشینه بسیار کهنی در ایران دارد. ما شاید کهنسالترین دیوانسالاری جهان را داریم.
مدیریت دستکم در حوزه سیاست خود را در قالب دیوانسالاری نشان میدهد. به کهنسال بودن دیوانسالاری ایرانی اشاره کردید. قبل از آنکه به بحث درباره نهاد وزارت به عنوان مهمترین تبلور دیوانسالاری ایرانی بپردازید، میخواستم توضیح دهید که ریشههای این دیوانسالاری کجاست و در کجا شکل گرفته است.
برای خواندن ادامه مطلب با ما در کرگدن ۱۱۷ همراه باشید.
بازدیدها: ۷۵۱