مادر بودن در گیلیاد
درباره سریال سرگذشت ندیمه/ این سریال بر اساس رمانی با همین نام، اثر پرفروش مارگارت اتوود، ساخته شده و یکی از موفقترین سریالهای ژانر پادآرمانشهر به شمار میرود
ضحی کاظمی
سریال «سرگذشت ندیمه» که فصل سوم آن در حال پخش است، بر اساس رمان پرفروش مارگارت اتوود، نویسنده بنام کانادایی، ساخته شده است و یکی از موفقترین سریالهای ژانر پادآرمانشهر به شمار میرود. دیستوپیا یا پادآرمانشهر «گیلیاد» در آیندهای نزدیک و پس از جنگ داخلی فرضی در امریکا شکل میگیرد. حکومت توتالیتر گیلیاد که بر اساس خوانشی افراطی از مسیحیت بنا شده، سیستمی طبقاتی را به وجود میآورد که در آن هر نوع فردیتی کنار گذاشته میشود. گیلیاد با مشکل آلودگی خاک و آب روبرو است و منابع طبیعی آن رو به نابودی است. در کنار آن، نازایی گریبانگیر انسانها شده و سیاستمداران ایدئولوژیک که حکومت را دست گرفتهاند، به دنبال برونرفت از مشکل کاهش جمعیت، زنانی را که توانایی باروری دارند به عنوان ندیمه، صرفا برای فرزندآوری، به خدمت میگیرند. داستان از نگاه یکی از زنان ندیمه روایت میشود که هنگام فرار از گیلیاد به همراه همسر و دختر خردسالش به دست ماموران گیلیاد دستگیر میشود. همسرش به کانادا فرار میکند، دخترش به خانواده یکی از مقامات که فرزند ندارند، واگذار میشود و خودش به عنوان ندیمه به خانواده واترفورد، یکی از سران گیلیاد، فرستاده میشود. جون که پیش از گیلیاد، ویراستار بوده، تبدیل میشود به آففِرِد و حتی اجازه استفاده از نام حقیقی خود را ندارد و هویت او تنها با هویت فِرِد واترفورد، مردی که ندیمه او است، تعریف میشود.
دیگر زنان گیلیاد هم وضعیت بهتری ندارند. آنهایی که قابلیت باروری دارند – مثل جون – مدام در معرض تجاوز آیینی سران گیلیاد قرار میگیرند. زنانی که توانایی بچهدار شدن ندارند، فارغ از اینکه پیش از جنگ داخلی چه تحصیلات و شغلهای حرفهای داشتهاند، در خانهها به عنوان کلفت یا «مارتا» به وظایف خانه و بهخصوص آشپزخانه رسیدگی میکنند. زنان جوانی که پیش از گیلیاد شهرت خوبی نداشتند و قابلیت زایمان ندارند، به عنوان «جزابل» در فاحشهخانههای پنهان گیلیاد مورد سوءاستفاده مردان قرار میگیرند. زنان بدون رده یا کارگران نگونبخت که هیچ کدام از قابلیتهای گفتهشده را ندارند به «کولونی» فرستاده میشوند تا زمینها را از آلودگی پاک کنند و همانجا بر اثر مواد سمی یا رادیواکتیو میمیرند… دنیای گیلیاد، دنیایی است بدون موسیقی، کتاب، تلویزیون، تلفن و سایر وسایل ارتباطی. حتی لباسهای زنها یکشکل و از پیش تعیینشده است و بهراحتی از رنگ و پوشش هر زن میتوان طبقه اجتماعی او را متوجه شد. در پادآرمانشهر گیلیاد، زنان به یکی از نقشهایی که جامعه مدرن برای زن تعیین میکند، تقلیل مییابند: مادر، همسر، خانهدار، کارمند، کارگر یا فاحشه. فرار از نقش اجباری و از پیش تعیینشده ناممکن به نظر میرسد و هر زنی که سرکشی کند بهشدت شکنجه و تنبیه میشود. هیچ زنی در برابر طغیان در امان نیست. برای مثال سرینا، همسر فرد واترفرد، پس از تولد دختری که جون (ندیمه آنها) به دنیا میآورد و بهاجبار به او واگذار میکند، از مقامات ارشد گیلیاد درخواست میکند به دختران اجازه خواندن داده شود. همین درخواست باعث میشود سرینا مجازات و انگشت کوچکش بریده شود. شکنجه روحی زنانی که نُه ماه فرزندی را در شکم خود حمل کردهاند تا آن را دودستی، بیهیچ قدردانی یا پاداشی از دست بدهند، با هیچ آزار دیگری برابری نمیکند. جون یکی از همین مادران است که حتی اجازه شیر دادن به فرزندش را نیز ندارد.
جون دو بار اقدام به فرار میکند. بار اول ناکام میماند اما به واسطه فرزندی که در شکم دارد، بعد از شکنجههای زیاد او را میبخشند و به کولونی نمیفرستند. بار دوم بعد از تولد فرزند دخترش و با کمک سرینا شرایط فرارش از گیلیاد فراهم میشود. سرینا که به خاطر حرف زدن از حقوق اولیه دختران مورد شکنجه واقع شده، میپذیرد که بهتر است نوزاد دختر در جایی بیرون گیلیاد بزرگ شود و به جون در فرار کردن کمک میکند. جون نوزاد را با یکی از ندیمههای فراری به کانادا میفرستد اما خودش میماند تا راهی برای نجات دختر دیگرش که هنگام شکلگیری گیلیاد از او گرفته شده بود، بیابد. جون نماد قربانی (ندیمه) است و سرینا به واسطه اینکه از پایهگذاران ایدئولوژی حاکم بوده، نماد قربانیکننده. اما در مقام مادر بیولوژیک (جون) و قانونی (سرینا) به تعریف مشابهی از مادرانگی در گیلیاد میرسند: هر دو متقاعد میشوند مادر بودن در گیلیاد معادل خودخواهی محض است و فقط یک مادر حقیقی میتواند آنقدر فداکار و عاشق باشد که از بودن در کنار فرزندش بگذرد و او را با وجود تمام خطرات، از فضای تیره و سرکوبگر پادآرمانشهری که اسیرش هستند، دور کند.
بازدیدها: ۸۷۱