قصهها قربانی پول شدند
حسین معززینیا از پایان سریال «بازی تاج و تخت» میگوید؛ او معتقد است شبکه اچبیاو برای راضی نگه داشتن مخاطبان پرشمارش روایت اصلی را هرس کرده است
سجاد صداقت
پایان سریال «بازی تاج و تخت» هنوز یکی از مسائلی است که میتوان ساعتها درباره آن حرف زد. به تناسب خود سریال که در طول سالهایی که از شبکه اچبیاو پخش میشد و همواره محل بحثهای فراوانی بوده است، فصل آخر آن واکنشهای متعددی را برانگیخت و همچنان یکی از سوژههای مهم بحث میان علاقهمندان بیشمار این سریال را تشکیل میدهد. اتفاقی که شاید وقوع آن یکی از آن رویدادهای بینظیر در عصر کنونی باشد. حسین معززینیا یکی از چهرههای نامآشنای عرصه سینما در گفتوگوی پیش رو با «کرگدن» ضمن بیان نکاتی درباره سریال «بازی تاج و تخت» و پایان آن، به بحث درباره مجموعه رمانهای «نغمه یخ و آتش» نوشته جرج مارتین که سریال بر اساس اقتباس از آن ساخته شده نیز میپردازد. معززینیا ضمن اینکه معتقد است پایانبندی سریال «ضعیف و بسیار ناامیدکننده» بوده از جنبههای مختلف این اثر را بررسی میکند و در کنار آن ویژگیهای رمان مارتین و چرایی قدرتمند بودن آن را مطرح میکند. او در پایان این مصاحبه از فرضیههای خود پیرامون چرایی شکلگیری چنین پایانی و تجربههای مشابه حرف میزند و معتقد است شبکه اچبیاو و سازندگان سریال در دو فصل پایانی تصمیم گرفتهاند که پول را بر ماندگاری ترجیح دهند.
به عنوان سوال اول اجازه دهید بحث را با این نکته شروع کنیم که پایان سریال «بازی تاج و تخت» با واکنشهای زیادی همراه بود. البته که چنین پروژهای با این تعداد بیننده با هر پایانی میتوانست نقدهای مثبت و منفی گوناگونی داشته باشد. حال سوال من این است که نظر شما درباره فصل آخر با این پایانبندی – که حتی کار را به درخواستهای گروه زیادی از مخاطبان برای ساخت دوباره این فصل رساند – چیست؟
تصور من این است که این یک پایانبندی ضعیف و بسیار ناامیدکننده است. البته سریالهای خوب در یکی دو دهه اخیر کم نداشتهایم که وقتی به فصل آخر رسیدهاند، نتوانستهاند ایدههای تاثیرگذار برای تمام کردن قصه پیدا کنند و به همین دلیل با افت فاحشی مواجه شدهاند. بالاخره پایانبندی همیشه مرحله مهمی است و هر قصه پر اوج و فرودی وقتی به آخر خطر میرسد و باید تکلیف شخصیتهایش را معلوم کند، تازه دستش کاملا رو میشود و مخاطب میفهمد نویسنده یا نویسندهها چه چیزهایی را پنهان کرده و گذاشته بودند برای آخر کار. اما مسئله در مورد این سریال بهخصوص کمی تفاوت دارد: سریالی مثل «لاست» پشتوانه ادبی نداشت و فیلمنامهاش همزمان با تولید نوشته میشد. بنابراین قابل درک است که در نهایت نویسندهها نتوانند فیلی را که هوا کردهاند به نتیجه برسانند و مشخص شود دستشان خالی است. سریالهایی که پشتوانه ادبی ندارند همیشه ممکن است آخر کار به پایانی متناسب نرسند. اما در مورد «بازی تاج و تخت» با نویسندهای قَدَر طرف بودیم که کتابهایی قطور منتشر کرده بود و به نظر میرسید طراحی دقیقی دارد و با دانستن عاقبت کار دارد روایتش را پیش میبرد. شوک بزرگ این بود که دیدیم سریال هرچه دارد به فصلهای نهایی و اپیزودهای آخر میرسد، فقیرتر و نحیفتر میشود و از دنیای مرموز و گسترده سابق فاصله گرفته و به اکشنهای نوجوانپسند هالیوودی شباهت پیدا میکند.
نکتهای که به آن اشاره کردید و به نظر من خیلی مهم است همین تفاوت درباره داشتن یک پشتوانه ادبی قدرتمند در این سریال است. کتابهای جرج آر.آر. مارتین تا فصل پنجم سریال را پوشش میداد و بعد از آن تاکنون منتشر نشده است. گویا سریال هم با از دست دادن این پشتوانه نتوانست مخاطبان را راضی کند. اما سوال این است که به نظر شما چه میشود از میان این همه پایانی که میشد برای شخصیتها متصور بود و پشتوانه آن هم در کتاب وجود داشت، چنین پایانی را رقم زد؟
ابتدا این را بگویم که کتابهای مارتین فقط تا فصل پنجم را پوشش نمیداد؛ خط روایی سریال از جایی به بعد گاهی جلوتر از اتفاقات داخل کتابها بود و گاهی عقبتر. یعنی نوع روایت سریال با کتاب متفاوت شده بود. چیزهایی از زمانهای مختلف جابهجا شده بود. بعضی از اتفاقات مهم کتابها هم در سریال دیده نشده بود و تصور میکردیم شاید کنار گذاشته شدهاند برای دو فصل آخر. اما در نهایت هرگز دیده نشدند! راستش من درباره ارتباط میان نویسنده کتابها و تولیدکنندگان سریال فرضیهای دارم که سندی برای اثباتش ندارم اما فکر میکنم فرضیه درستی است: تصور میکنم در وقفه بین فصل ششم و هفتم، از نویسنده (مارتین) درخواست شده که خودش را با رویکرد جدید کمپانی اچبیاو تطبیق دهد. منظورم از رویکرد جدید، تمرکز سریال روی خط روایی مشخص و شتاب دادن به حوادث است. کمپانی ترجیح داد تا وقتی شور و اشتیاقی بیسابقه میان هواداران میلیونی سریال وجود دارد پایانی برای قصه پیدا کند که بشود با بودجه بیشتر و ساختن اپیزودهای پرهزینه دیدنی، سریال را باشکوه (از نظر پروداکشن) و در زمانی کوتاه تمام کرد. مارتین هم گفته که نمیتواند لحن روایت را تغییر دهد و آن همه شخصیت و جزئیات مربوط به هر سرزمین را به این سرعت به نتیجه برساند. مدیران اچبیاو هم با او توافق کردهاند که بدون استفاده از ایدههای کتابها، قصه را یک جوری به سرانجام برسانند. نتیجه این تصمیم، همین دو فصل اخیر شده که سازندگانش جوری رفتار کردند انگار همه آن جزئیات فوقالعاده فصلهای اول تا ششم شبیه شاخ و برگهای اضافی درختی بوده که دیگر باید از شرشان خلاص شد تا تنه اصلی قوت بگیرد! جزئیات را هرس کردند. همه ظرافتهای قبلی را دور ریختند و متمرکز شدند روی چند شخصیت اصلی، قصه را با شتاب پیش بردند با این هدف که بشود کار را زودتر تمام کرد. به همین دلیل فکر نمیکنم پشتوانه چیزی که ما دیدیم در کتابها وجود داشته. احتمالا کتابهای بعدی در همین چند ماه آینده منتشر میشوند و تفاوتها را خواهیم دید.
فارغ از ماجراهای مرتبط به فیلمنامه و وابستگیهای آن به داستان اصلی، یکی از مواردی که در فصل آخر خود را نشان داد شکل بازی بازیگران بود. آیا موافق هستید با توجه به فاصله دو سالهای که بین فصل هفتم و هشتم وجود داشت، بازیها افت کرده بود؟
من چنین افتی حس نکردم. اتفاقا فکر میکنم دلیل اینکه چنین تصوری شکل گرفته، همان مشکل فیلمنامه است. این نقصی است که شما در فیلمهای سینمایی هم میبینید: گاهی پیش میآید بازیگری را به دلیل حضور در یک فیلم بهشدت ستایش میکنید، آخر سال جایزه هم میگیرد و بین تماشاگران هم محبوبیت پیدا میکند اما سال بعد مثلا دو فیلم ضعیف بازی میکند. آن وقت خیلیها میگویند این بازیگر افت کرده اما اگر دقت کنید اغلب اوقات مشکل از فیلمنامه است. نه اینکه بازیگرها نوسان نداشته باشند، اما وقتی فیلمنامه بد است یعنی شخصیت بد است. یعنی نویسنده تعریف درستی از شخصیت، تردیدها و تصمیمهایش نداشته. نتیجه این میشود که شما بازتاب سردرگمی و اغتشاش ذهنی نویسنده را در چهره و اندام بازیگر میبینید. آن بازیگر دارد همان چیزی را که روی کاغذ بوده، جان میبخشد. وقتی آن ایدهها ضعیف و ناقص است بازیگر نمیتواند معجزه کند.
سریال «بازی تاج و تخت» از همان روزی که در سال ۲۰۱۱ آغاز شد، به عنوان یک اتفاق بزرگ و در بیان بسیاری از طرفداران حتی به مثابه یک «حماسه» در میان سریالهای تلویزیونی شناخته شد. حالا که این سریال به پایان رسیده، شاید بتوانیم به عقب بازگردیم و از ویژگیهای برجسته آن سوال بپرسیم. به نظر شما چه خصوصیاتی در این سریال به طور کلی وجود داشت که آن را تا این حد برجسته کرد؟
به اعتقاد من دقیقا همان چیزی این سریال را به قول شما برجسته کرد که غیبتش در دو فصل آخر حس شد: تغذیه از منبع ادبی اصلی، بهعنوان مجموعه کتابهایی که نویسندهای داشت خلاق و خوشذوق با ایدههایی تازه. وگرنه جنبههای دیگر سریال، مثلا…
برای خواندن ادامه مطلب با ما در کرگدن ۱۱۳ همراه باشید.
بازدیدها: ۱,۱۶۱