رستم و طومار نقالان
در متن اصلی شاهنامه سهراب به دست رستم کشته میشود اما پیوند عاطفی مردم با روایت نقالان به حدی بود که گاهی آنها با ترفندهای مختلفی سعی داشتند جلو مرگ سهراب را بگیرند
ساسان فقیه
رستم یکی از مهمترین شخصیتهای تاریخ ادبیات ایران است؛ شخصیتی که محصور در بند واژهها نیست و سالهای طولانی در دل تاریخ، در بطن زندگی طبقه عامه مردم ایران زیسته است. دکتر محمدجعفر یاحقی و دکتر فاطمه ماهوان در مقدمهای بر تصحیح «رستمنامه نقالان» مینویسند: «اگر برای ویژگان و برگزیدگان قوم ایرانی و ایرانگرایان بیچون و چند روزگار ما نام «کوروش» و در گذشتهها «جمشید» شاخصترین و نگین نامهای تاریخ ملی ما باشد، بیگمان برای عموم مردم و دوستداران گمنام و بیادعای ایران و فرهنگ ایرانی در همه دورهها «رستم» نامبردارترین نامها و شایستهترین برازندگان ایرانی خواهد بود. از این برتر و آشکارتر اگر به نامهای به کار رفته در متون ادبی و به ویژه شعر و ضربالمثلهای فارسی هم نظری بیفکنیم در میان نامهای ایرانی نام رستم را بیش از هر نام دیگری ورد زبانها و قلمها خواهیم یافت. به نامنامه برخی از متون شعری نگاهی بیفکنیم:
در کلیات شمس تبریزی نام رستم ۴۹ بار و اسم جم/ جمشید ۱۱ بار آمده است. شمار همین نامها در کلیات سنایی ۲۲ و ۴ و در دیوان مسعود سعد ۵۲ و ۱۵ است. حال بیاییم بر سر ضربالمثلها: در امثال و حکم دهخدا نام رستم ۱۳ بار و اسم جمشید تنها ۳ بار به کار رفته در حالی فرهنگ بزرگ ضربالمثلها ۸۰ بار نام رستم و فقط ۳ بار اسم جمشید را نشان میدهد.» (نشر سخن، ۱۳۹۸: ۹)
شخصیت رستم اما محدود به کلمات و کتابها نمیشود، بلکه در رابطهای توامان با مردم به زیست خود در تاریخ ادامه میدهد. این ثبات تاریخی مدیون غنای سنت شفاهی در تاریخ ادبیات ایران است. به طور کلی داستانها به واسطه نحوه انتقال و بستر حفظشان در طول تاریخ، دو نوع از ادبیات را پدید آوردهاند: ادبیات شفاهی و ادبیات مکتوب. روند شکلگیری این دو گونه از ادبیات در تاریخ داستانهای ایرانی نیز مشهود است. داستانهای پهلوانی یا حماسه ایرانی بخش مهمی از فرهنگ و ادبیات ایران را شامل میشوند که در حال حاضر ما دو نوع روایت متمایز از آنها را در اختیار داریم؛ دو روایتی که نمیتوان یکی را از دیگری مهمتر دانست. روایت اول شاهنامه فردوسی است؛ روایتی که دنبالکنندگان آن قشر فرهیخته جامعه به حساب میآیند و به نوعی روایت فرهیختگان است. روایت دوم متعلق به نقالان است و به قشر عامه مردم تعلق دارد. البته که ذات و هستی هر دو روایت یکی است اما آن بستر اجتماعی که به این روایات حیات میبخشد کاملا با هم متفاوت است و همین تفاوت خاستگاه اجتماعی بررسی آنها را جذاب میکند. روایت نقالان برآیندی از مجموعه کنش و واکنشهای فرهنگی و اجتماعی در درون جامعه و در طول تاریخ است. البته که بنا بر پژوهشهای صورتگرفته، بسیاری از محققان بر این باورند که خود شاهنامه نیز گردآوری روایتهای شفاهی است که فردوسی آنها را مکتوب کرده.
روایت فردوسی و دیگر حماسهپردازان، در شاهنامه و کتابهایی چون گرشاسبنامه، سامنامه، فرامرزنامه، بانوگشسبنامه، برزونامه، جهانگیرنامه، شهریارنامه و جز آنها بر جا مانده و چگونگی محتوای آنها تا حدود زیادی روشن است. اما روایت نقالان از آن رو که جنبه گفتاری و نقلی داشت، تا چندی پیش در کتاب و مجموعه مدون و ویراستهای ثبت و ضبط نشده بود و دستاندرکاران و شنوندگان این روایت نیازی به این کار احساس نمیکردند. (جلیل دوستخواه در مقدمه داستان رستم و سهراب، ۱۳۶۹: ۱۴) اساسا ثبت و ضبط این گنجینه گرانبها کمک بسیاری در راستای شناخت کنشهای فرهنگی و اجتماعی یک کشور در طول تاریخ خواهد کرد.
از این رو در ادامه سعی بر آن خواهیم داشت تا با نگاهی به طومارهای نقالی که میراث سنت ادبیات شفاهی هستند، جلوههایی از زیست رستم را در بین طبقه عامه ببینیم. البته خاستگاه رستم از منظر تاریخی نیز قابل بررسی است و بیشک یکی از بیبدیلترین پژوهشهای صورتگرفته در این حوزه، کتاب «روایتهای خاندان رستم و تاریخنگاری ایرانی» نوشته ساقی گازرانی است که به همت نشر مرکز در سال ۱۳۹۷ به چاپ رسیده است.
از آنجا که قرار است از مردم حرف بزنیم، برای بررسی نسب رستم سراغ طومار نقالی مرشد عباس زریری اصفهانی (یکی از کاملترین و جامعترین طومارهای نقالی که تا کنون به چاپ رسیده است) میرویم. البته در این موضوع خاص تفاوت زیادی بین روایت فردوسی و مرشد عباس زریری اصفهانی وجود ندارد.
داستان از جایی شروع میشود که طهمورث برای سپردن تاج پادشاهی بین دو فرزند خود، یعنی بَلیان و جمشید، دچار تردید میشود. او برای اینکه فرزند شایستهتر را انتخاب کند، بین فرزندان خود مسابقهای ترتیب میدهد تا چیزی اختراع کنند. پیروز این مسابقه با شایستگی جمشید میشود و بَلیان که ساکن سیستان شده بود، با احترام تمام به فرمان پدر گردن مینهد. تاج پادشاهی بر سر جمشید مینشیند و طهمورث در لحظات پایان عمر خویش فرزندان خود را چنین نصیحت میکند: «عمر من به آخر رسید. شما هیچگاه دست از یاری هم برندارید و در مقابل من شرط کنید که خود و نسل بعد نسل، تیغ به روی هم نکشید.» سپس رو به بلیان میکند و به او میگوید: «باید تو و اولادانت در حفظ مقام سلطنت بکوشید ولی سلطنت نکنید و شمشیر به روی شاه و شاهزادگان نکشید و هر دو سلسله در آبادانی کشور جدّ و جهد نمایید.» (طومار نقالی مرشد عباس زریری اصفهانی، صفحه ۱۱۳) و این قسم تا انتهای دودمان بَلیان نهادینه میشود. داستان جمشید و فرزندانش و پادشاهان پیشدادی کاملا مشخص است. اما دودمان بلیان که همگی در سیستان ساکن هستند، به خاندانی بدل میشوند که همواره برای حفظ پادشاهی در تلاش هستند و بدون هیچ چشمداشتی از حکومت، همواره از کوچکترین کمکی به پادشاهان ایرانی دریغ نمیکنند. در طی طومار نقالی مرشد عباس، مخاطب از بلیان با این مرام و مسلک پهلوانی آشنا میشود تا اینکه در رستم این قالب شخصیت توانگر و حامی به اوج خود میرسد. اگر بخواهیم طبق روایت مرشد عباس به سلسله این دودمان پهلوانی نگاهی بیندازیم، بدین صورت میشود: «بلیان – کورنگ – طورک گو – شمّ – اطرط – گرشاسب – نریمان – سام – زال زر – رستم» در طول این تاریخ پادشاهی از پیشدادیان به کیانیان رسید و هزاران اتفاق بر سر مرز و بوم ایران آمد اما تنها چیزی که ثابت ماند، وفای به عهد خاندان بلیان، پهلوانان سیستان، بود. همراهی با این داستان مخاطب را چنان مجذوب دلاوری و ثابتقدمی این پهلوانان میکند که درست وقتی رستم در هیبت پهلوانی با مجموع توانایی تمام اجداد خودش زاده میشود.
برای خواندن ادامه مطلب با ما در کرگدن ۱۲۴ همراه باشید.
بازدیدها: ۱,۰۴۶