رازهای دهه چهل؛ واقعیت یا نوستالژی
دهه چهل در آستانه دهه بعدی، در مسلخ سیاست به دست مخالفان سیاسی رژیم پیشین و دستاندرکاران امنیتیاش قربانی شد تا صرفا بازیگران اصلیاش به پس از انقلاب راه یابند
ناصر فکوهی
در طول سالهای پس از انقلاب، تصویر گاه مبهم و گاه روشن «دهه چهل» نهتنها به دلیل دگرگونیهای فرهنگ و هنر در آن، بلکه به مثابه یک اسطوره و بهویژه یک نوستالژی از «بهشت گمشده»، از آیندهای که «باید میداشتیم اما نداشتیم» و مجموعهای از افسوسها و کاشها و حسرت خوردنها بر آنچه پدران و مادران ما و خود ما باید میکردند و میکردیم و نکردند و نکردیم، و برعکس، همواره مطرح بوده است. دوگانهای اینجا پیش رویمان بوده و این پرسش کلیدی که آیا در این دهه واقعا با «بهشتی» از فرهنگ و هنر سروکار داشتهایم یا با خیالی از این «بهشت» که باید در کنار خیالات و توهمات دیگرمان درباره «گذشته طلایی» (اسطورهای شناختهشده و جهانشمول) طبقهبندیاش کنیم؟ پرسش و پاسخی از دوگانهای مبهم که دائم از سوی نسلهای جدید و حتی خودِ کنشگران آن دوره نیز مطرح میشود. شاید بتوانم بگویم در طول ده سال اخیر که بر پروژه «تاریخ فرهنگی ایران مدرن» کار میکنم و با دهها تن از کنشگران مستقیم این دهه گفتوگو و نشست و برخاست کرده و روابط دوستی و همدلی یافتهام و البته با تحلیلی که در این پروژه نهفقط بر اساس تاریخ شفاهی و گفتهها و خاطرات این کنشگران، بلکه کار بر نهادها، رویدادها، آثار و روابط گوناگون بخشهای فرهنگی با یکدیگر – از جمله روابط بین نهادهای علمی و هنری – داشتهام، ادعا کنم پاسخی نسبی به این پرسش و دستکم فرضیهای اولیه برای به بحث نشستن و اندیشیدن درباره آن دارم که بیشک نه کامل است و نه بیکاستی. این چیزی است که در این یادداشت قصد دارم ارائه دهم.
اما برای آنکه بتوانم به این پرسش در چارچوب کوتاه یک یادداشت، پاسخی ولو نسبی بدهم، با دو رویکرد کلاننگر و خردنگر بحث خود را پیش میبرم و همچون همیشه از «نظریه پیچیدگی» (ادگار مورن) الهام گرفتهام. در رویکرد کلاننگر، توجه ما به وضعیت عمومی فرهنگ بوده و در رویکرد خُردنگر به وضعیت فرهنگ در نقاط خاص آن، از جمله فضاهای محدودی از کلانشهرها. نکته دیگر آنکه برای پیش رفتن در این دو رویکرد، بدون آنکه خواسته باشیم وارد تحلیلی کمی شویم، نیاز به استفاده از برخی اعداد و ارقام و برخی سالشماریها داریم تا بدون مصداق سخن نگوییم. در همین راستا، گروهی از کنشگران در حوزههای مختلف (معماری، سینما، هنرهای تجسمی، مدیریت فرهنگی و…) و گروهی از نهادها و جریانهای نهادینهشده فرهنگی در این دوران را با توجه به تاثیر مقطعی آنها و سرنوشت آتیشان انتخاب کرده و بر آن اساس، نظر خود را ارائه دادهایم که روشن است نه کسانی که از آنها نام برده نشده کماهمیتتر از کسانی هستند که در این یادداشت مطرح میشوند و نه نهادها و رویدادهایی را که در اینجا ذکر میشوند، باید قاطعانه و سخت تنها معیارها فرض گرفت. و نتیجهای که تلاش خواهیم کرد در این یاددشت دربارهاش استدلال کنیم، این است: بُعد واقعی دهه چهل در پویایی و در قابلیتهای بالقوهای بود که در خود داشت، هرچند هیچ چیز نمیتواند نشان دهد – و برعکس – که این حرکت قابل تداوم میبوده. در همین حال، بُعد اسطورهای این دهه، با توجه به بخشی از سرنوشت نهایی و تلخ آن یعنی عدم تواناییاش به تبدیل شدن به یک حرکت دموکراتیک و درهم شکستن ساختاریاش به رغم تداوم بسیاری از کنشگرانش پس از انقلاب ۱۳۵۷، قابل توجیه است.
اما ابتدا از این نکته شروع کنیم که در نظریات مربوط به رشد و شکوفایی فرهنگی در یک پهنه – همچون در عرصه اقتصادی – این امر با دو گفتمان مطرح شده است: نخست گفتمان آنها که رویکردی بیشتر نخبهگرا دارند و عموما با بازار هنر و کالایی شدن آن و موقعیت کنونی جهان یعنی نمایشی شدن (در مفهوم گی دوبور) و رسانهای شدن (در مفهوم پیر بوردیو) سودجویانه و استیلای تقریبا کامل سرمایهداری مالی متاخر (در مفهوم پل کروگمن) بر همه کس و همه چیز نهتنها مشکلی ندارند، بلکه این امر را از دلایل موفقیتهای هنر و فرهنگ در نظر میگیرند، معیارهای روشنی نیز برای تعیین میزان «موفقیت» و «شکوفایی» فرهنگ و هنر از جمله در این دهه دارند. این معیارها بر «نقطههای درخشان» فرهنگ بر زمینه «آسمانی سیاه و خالی» تاکید دارند. دقیقا به این دلیل که…
برای خواندن ادامه این مطلب با ما در کرگدن ۱۱۹ همراه باشید.
بازدیدها: ۵۸۴