داستان آئینهای چند بعدی است
اگر داستان امروز آن رغبت پیشین را در خوانندهها برنمیانگیزد، به علت آن است که بعضی از نویسندهها ترجیح میدهند خود را به عنوان فیلسوف و جامعهشناس و نوگرا نشان بدهند تا داستانگو
جمال میرصادقی
داستان خوب
داستان خوب داستانی است که یکپارچگی اثر از لحاظ سازمانبندی صحیح و علمی عناصر آن فراهم آمده باشد. به بیانی دیگر از نظر معنایی و ساختاری وحدت هنری داشت باشد.
معنا یا مفهوم، آن چیزی است که از هر اثر ادبی دریافت میشود یعنی تمامیت و کلیت چیزی که از اثر فهمیده میشود و این فهم فراتر از بخشبخش آن است؛ مثلا معنا و مفهوم داستان کوتاه «داش آکل» نوشته صادق هدایت «جوانمردی» است که با یک کلمه یا ترکیب دو کلمه بیان میشود اما «جوانمردی» تنها محدود به موضوع و درونمایه داستان و خصوصیتهای شخصیت داش آکل نیست، به گذشته شخصیت و سنت جوانمردی و عیاری و عهد و میثاقهای آن برمیگردد و در عین حال شامل اوضاع و احوال حاکم بر داستان نیز هست و با عواطف و خصوصیتهای روحی و خُلقیای سروکار دارد که در مواجهه با تاثیرات ناشی از تجربهها و مشاهدات مربوط به زندگی شخصیت اصلی داستان بروز میکند.
ساختار یا صورت در تقابل معنا میآید و حاصل روابط متقابل کلیه عناصری است که اثر را تشکیل میدهند. به بیانی دیگر، نتیجه ارتباط ضروری میان اجزای یک کل هنری است که موجب یکپارچگی و وحدت اثر میشود. ساختار را اصل کلی سازماندهی در هر اثر ادبی میدانند. ساختار ممکن است به هر یک از عناصر در هر تلفیق و ترکیبی وابسته باشد. در واقع هر عنصر زبانی ممکن است برای خلق معنا و ساختار در هر اثر هنری به کار رود تا شکل و قالب معناداری را به وجود آورد. برای تحقق این شکل معنادار، از چهار کیفیت بنیادی نام بردهاند: سرگرمکنندگی، اطلاعاتدهندگی، ویژگیهای فنی و انسانگرایی.
یک؛ سرگرمکنندگی: عنصری است که باید در هر داستان وجود داشته باشد. اصلی است که کلیه مشاهیر اهالی ادب بر حاکمیت آن بر داستان معترفند و عاملی است که از دیرباز بشر را به داستان علاقهمند کرده است و هنوز هم انسان را به دنبال خود میکشد. سرگرمکنندگی در ذات هر داستان است و هر جریان ادبی که خواسته به آن اهمیت ندهد، با شکست روبرو شده.
داستان باید سرگرمکننده باشد و خواندنش رغبت برانگیزد و لذت بدهد. نویسنده باید خود را به عنوان داستانگو معرفی کند، نه به عنوان فیلسوف و جامعهشناس یا روانشناس. به عقیده بعضی از منتقدان اگر داستان امروز آن رغبت و علاقه پیشین را در خوانندهها برنمیانگیزد، به علت آن است که بعضی از نویسندهها ترجیح میدهند خود را به عنوان فیلسوف و جامعهشناس و نوگرا نشان بدهند تا داستانگو. البته هر نویسنده هدف و اندیشهای برای نوشتن دارد اما داستان خوب داستانی است که احساس، اندیشه و خیال نویسنده در آن نهفته باشد.
این احساس، اندیشه و خیال، چیزی سنگشده نیست، مقتضیات هر زمانه متحولش میکند و اندیشه، احساس و خیال هر نویسنده را خاص او میکند و هر دوره و عصر نویسندههای تازهای با احساس و اندیشه دیگری به وجود میآورد و ادبیات داستانی بکر و تازهای میآفریند و جهان داستانی بدیع و متفاوتی با گذشتهاش به روزگار میآورد. اگر غیر از این بود ما این همه مشاهیر و بزرگانی در عرصه هنر و ادب نداشتیم و نخواهیم داشت و این همه داستانهای خوب به وجود نمیآمد و نخواهد آمد.
داستان خوب داستانی است که ارزش تعریف کردن داشته باشد و تمایلی را در خواننده برانگیزد که بخواهد بداند بعد چه اتفاقی خواهد افتاد و سرنوشت شخصیت داستان به کجا میانجامد. داستان خوب با خصلتهای ذاتی بشر سروکار دارد؛ خصلتهایی که با تغییر اوضاع و احوال جامعه ثابت میماند.
نویسندههای «رمان نو» فرانسوی تمایل انسان برای خواندن و سرگرم شدن را به حساب نمیآوردند چون برای ارائه فرضیهها و اندیشههای خود داستان مینوشتند. همچنین ضد رماننویسها با نوگراییهای افراطی بیشتر از آنکه بخواهند داستان بنویسند، در فکر بدعت و ارائه طرز تفکر و جهانبینی خود بودند و عنصر سرگرمکنندگی را در داستان نادیده میگرفتند و آن را دلیل ابتذال و بازاری شدن اثر میدانستند. گذشت زمان نشان داد که این آثار آزمایشی چندان عمری نکردند چون انسان و علاقهها و تمایلهایش را به حساب نیاورده بودند. آثارشان کسالتانگیز شده بود و بعد از چندی خوانندههایشان را از دست دادند و جای خود را به نویسندههایی دادند که دوباره در آثارشان به کیفیت سرگرمکنندگی و لذتدهندگی توجه کرده بودند.
دو؛ اطلاعاتدهندگی: توجه به سرگرمکنندگی صرف آثار بازاری و نازل را به وجود میآورد و آنچه شاهکارهای ادبی را آفریده، آموزندگی و اطلاعاتدهندگی آنهاست چون از طریق دریافت اطلاعات میتوان خود را بهتر شناخت و بیشتر از زندگی بهره گرفت. گفتهاند که بیشتر مردم برای دادن یا گرفتن اطلاعات همدیگر را ملاقات میکنند و با هم حشر و نشر دارند. داستان در بردارنده هر نوع اطلاعاتی است که دنیای درون و بیرون انسان را غنی میکند و به او امکان انتخاب میدهد و پیشرفت او را در جهت هدفهایش تسریع میکند و او را به زمانهای گذشته و حال و آینده میبرد؛ زمانهایی که هر یک میتوانند خاطرههایی را برای او زنده کنند و امیدها و آرزوهایی را در او برانگیزانند.
سه؛ ویژگیهای فنی یا تکنیک: ترفندها و تمهیدهایی است که نویسنده برای ارائه معنا و تکوین ساختار داستان به کار میگیرد و شامل همه عناصری است که در آفرینش اثر دخالت دارند. تکنیک اصطلاح عامی است و نباید آن را با شیوه نگارش یا عنصر دیگری از داستان یکی گرفت.
ویژگیهای فنی یا تکنیک در طی عمر طولانی داستان پا به پای پیشرفت جوامع وعلم و دانش دچار دگردیسی و تغییر شده است چون وقتی نگاه انسان متحول میشود، جهانبینی او نیز گسترش مییابد. داستان آینهای چندبُعدی است در برابر انسان و جهان درون و بیرون او. از این رو برای تغییرها و تحولات جهان درونی و بیرونی به ویژگیهای فنی تازهای نیاز است که نویسندههای نابغه این نیاز را حس میکنند و قالبها و الگوهای تازهای برای داستان به وجود میآورند. نویسندههایی چون چخوف، کافکا، جویس، فاکنر و همینگوی امکاناتی فراهم آوردهاند تا نویسندههای بعد از آنها بتوانند مفاهیم تازه را در قالبها و الگوهای نوینی عرضه کنند و هنر داستاننویسی را هماهنگ با زندگی و مقتضیات روزگار گسترش دهند و شیوههای تازهای ابداع کنند.
چهار؛ انسانگرایی: در داستانهای مشاهیر ادب کلاسیک، وقایع در متن تاریخی آن مورد مطالعه قرار میگیرد و در نتیجه زندگی در بطن حوادث محفوظ میماند و انسان به عنوان موجود اجتماعی مطرح میشود؛ انسانی که پرورده وضعیت و موقعیتهای محیط اجتماعی و تاریخی خودش است. به همین دلیل رویکرد اغلب نویسندهها نسبت به وقایع انسانگرایانه است. نویسندههایی چون بالزاک، تولستوی، داستایفسکی، دیکنز، چخوف و دیگر بزرگان ادبیات داستانی، بیشتر به واقعیتها درونی و بیرونی عواطف و مشغولیتهای ذهنی انسان توجه کردهاند و تاثیرات متقابل آنها را بر هم مورد بررسی قرار دادهاند و آثار خود را با خصلتهای انسانی ماندگار کردهاند، نه با اوضاع و احوال جامعه که مدام در حال تغییر و تحول است. واقعیتهای زندگی و خصلتهای انسانی و عواطف و مشغولیتهای ذهنی او است که همیشه میماند. چخوف بر این مهم تاکید میکند: «تنها انعکاس حقایق زندگی بشری میتواند نام هنر به خود بگیرد. بدون انسان و خارج از منافع او هیچ هنری وجود ندارد. هنر نغمهای است که برای بشریت سروده میشود، اهرمی است که بشریت را به جلو میبرد، انعکاسی از واقعیتهای اجتماعی مردمی است که هنرمند در میان آنها زندگی میکند.»۱
در شماره آینده « انواع داستان» را میخوانید
پینوشت:
۱- آنتوان چخوف، تیفوس، ترجمه سیمین دانشور، تهران، امیرکبیر، ۱۳۲۹، ص ۲.