خشونت ما را بر باد خواهد داد
خشونت سیاسی و خشونت ظاهرا «غیرسیاسی» چرخه باطلی را ایجاد میکنند که فراتر از ایدئولوژیها و عقاید و اهداف و نظریههای چپ و راست، اگر ادامه یابد همه را بر باد خواهد داد
ناصر فکوهی
در اواخر دهه چهل و ابتدای پنجاه (دهههای شصت و هفتاد میلادی) گفتمان سیاسی در ایران تحت تاثیر جریانهای جهانی، چه از سوی حاکمان و چه از سوی مردم، رو به خشونت گذاشت. این سالهایی بود که در جهان با تظاهرات گسترده دانشجویان علیه جنگ در مه ۶۸ در اروپا و مبارزات ضد جنگ ویتنام در آمریکا روبرو بودیم که خود در مقابل نظامی شدن گسترده جهان و سرکوب آزادیها و تداوم محافظهکاری در جهان آغاز شده بودند و همزمان با خشونت گسترده جریانهای راست و نظامی در یونانِ سرهنگها، اسپانیای فرانکو، پرتغال بازماندگان سالازار و امریکای لاتین پینوشه و ویندلا ادامه یافتند. جنبش چپ در این سالها خود را در قالب گروههای چریکی امریکای لاتین، نظیر «توپاماروها» و «میر» و انقلاب کوبا و تقدس بخشیدن به شخصیتهایی چون «فیدل کاسترو» و «چه گوارا» نشان میداد. همین جنبش در اروپا به سازمانهای چریکی و تروریستی نظیر «فراکسیون ارتش سرخ» در آلمان، «عمل مستقیم» (اکسیون دیرکت) در فرانسه و «بریگادهای سرخ» در ایتالیا دامن زد. خشونت از دو سو به اوج خود رسید و جهانی را به ثمر آورد بسیار امنیتیتر و بسیار نظامیتر که با جریان سپتامبر ۲۰۰۱ و پس از آن، اشغال نظامی خاورمیانه را سبب شد و امروزِ ما را به بنبستی کشاند که در آن با پوپولیستهای راست در سراسر دنیا و دولتهای توتالیتر و دیکتاتوریهای فاسد و نظامی ِبازمانده از رژیمهای چپ روبرو هستیم. شاید به نظر برسد در این وضعیت، سخن گفتن از تنشهای اجتماعی روزمره – آنچه «تنش» و «دعوا» و «درگیری»های خیابانی نامیده میشود – باید در منطق و گفتمانی کاملا متفاوت انجام بگیرد که بیشتر ما را در مدارهای خُرد تحلیل اجتماعی قرار دهد و نه در مدارهای کلان سیاست ژئوپلیتیک؛ اما استدلال ما در این نوشته دقیقا آن است که این دو مدار، چون یک چرخه معیوب دائم یکدیگر را تولید و بازتولید میکنند. همان اتفاقی که از اواخر دهه چهل کشور ما را درون خشونت ِساواک به تنشهای انقلابی و رودررو شدن مردم با دولتها پیش برد و پنجاه سال بعد هنوز جامعه ما درگیر آن است.
در اواخر دهه چهل، مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان، دو جوان انقلابی چپ ایرانی بودند که هر دو در ۲۵ سالگی قربانی خشونتی شدند که جامعه ایران را از این سالها درون خود فروبرد؛ مسعود اعدام شد و امیر پرویز در محاصره ساواک و برای گریز از افشای دوستانش زیر شکنجه، خودکشی کرد. هر کدام از آنها در ضرورت مبارزه مسلحانه برای رسیدن به انقلاب و جامعهای آرمانی، کتابی نوشتند؛ نخستین آنها «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد نظریه بقا» و دومی «مبارزه مسلحانه: هم استراتژی، هم تاکتیک». اما در این دوران تنها مارکسیستهای چپ نبودند که به این نتیجه رسیده بودند که باید برای تحقق جامعه آرمانی و به «دور از خشونت» دست به خشونت در حادترین اشکالش زد، گروههای رادیکال اسلامی هم چنین نظری داشتند و در یک معنا بیشتر اپوزیسیون ضدسلطنتی – از روشنفکران و نویسندگان گرفته تا دانشجویانی که کلاسهای دانشگاهی را روی مدل «چه گوارا» ترک میکردند تا در مخفیگاهها پناه بگیرند و با اسلحه و ارادهگرایی انقلابی جور طبقات زحمتکش «بورژوازیزده» یا «از خود بیگانه» به قول مارکوزه را به دوش بکشند – بر این نظر بودند. گفتیم که مدل این روند از چپ و راست اروپا و امریکا آمده بود اما تبیین این موضوع که میان خشونت سیاسی که از ابتدای دهه پنجاه در جامعه ایرانی رو به ساختاریشدن رفت و خشونت روزمرهای که بیش از نیمقرن است گرفتارش هستیم، رابطهای دورادور ولی منطقی ترسیم شود، به «تابویی» ولو «غیرمنطقی» تبدیل شد، هم در جناحهای چپ، هم در جناحهای راست و میانهرو. حال آنکه این کاری است که باید انتظار داشت یک فرهنگشناس در قالب یک مقدمه که بیشتر از آن در اینجا و اکنون ممکن نیست، انجام دهد، زیرا واقعیتهای سیاسی یک جامعه و روند تاریخیای که به نظر در آن کاملا سیاسی میآید اغلب بسیار بیشتر از تصور عمومی و تخصصی، امری است فرهنگی و اجتماعی که در کوچه و خیابان تحقق مییابد و سپس خود را در قالبهای حکومتی و سیاسی، تئوریزه کرده و به واقعیتی سیاسی و حتی ژئوپلیتیک تبدیل میکند و این توهم را به وجود میآورد که باید برایش راهحلهای سیاسی و …
برای خواندن ادامه این مطلب با ما در کرگدن ۱۲۳ همراه باشید
بازدیدها: ۸۸۵