حیف از سبیل روی لب بعضیها
علاقه کاظم به اخوان ثالث، نیچه و استالین در راستای علاقهاش به آدمهای سبیلقشنگ بود، از نظر او هر آدمی که سبیل پرپشت و مردانهای داشت آدم خوبی بود
حسن لطفی
جمع هفتنفره ما جمع اضداد بود. همهجور سلیقه و عقیدهای توی آن پیدا میشد. از بین ما هفت نفر فقط کاظم اهل کتاب، مجله و سیاست نبود. ترجیح میداد به جای مطالعه وقتش را پای ورزش بگذارد. بدش هم نمیآمد ما را مثل خودش کند. همانطور که ما برای کتابخوان کردن او تلاش میکردیم او هم زور میزد تا پای ما را به زورخانه و باشگاه ورزشی باز کند اما هیچ کداممان موفق نمیشدیم. بعد از مدتی هر دو طرف به این نتیجه رسیدیم بهتر است دست از تلاش بیهوده برداریم و هر کدام راه خودمان را برویم. البته این به معنای ختم ماجرا نبود. هرچند وقت یک بار برای به راه راست آوردن طرف دیگر تلاش میکردیم. راه راستی که مثل تمام راه راستهای توی ذهن آدمها برای هر کداممان از مسیری متفاوت میگذشت. کاظم زمین متروکه ته کوچه سوخته چنار (جایی که در آن جمع میشدیم) را برای ساختن گود زورخانه انتخاب کرد و با من بمیرم تو بمیری ما را برای کندن زمینش به کار کشید. مدتی که گذشت تن نحیف و رنجور و به قول کاظم سوسول ما کم آورد و خسته شدیم. کاظم ماند و گودش. چند وقت بعد نوبت…
برای خواندن ادامه مطلب با ما در کرگدن ۱۰۶ همراه باشید.
بازدیدها: ۱,۲۴۷