تو برای مردن به دنیا آمدهای
مروری بر تاریخچه استفاده از موش در تحقیقات علمی؛ موشهایی که عمرشان صرف مدلسازی انواع بیماریهای انسانی میشود؛ از سرطان و ایدز بگیرید تا دیابت و چاقی مفرط
المیرا حسینی
«طاعون» آلبر کامو را خوانده باشید، ممکن است اولین چیزی که با شنیدن اسم موش به ذهنتان متبادر شود، تصویر مشمئزکننده و زنندهای باشد از حجم عظیم موشهای مرده که زیر پای عابران صدای خرد شدن استخوانهایشان به گوش میرسد. شهری که موشهای مرده آن را تبدیل به کثافت کردهاند و پیامآور بیماری مهلکی هستند که حتی مردهها را به موجوداتی خطرناک تبدیل میکند؛ عامل بیماری باید سوزانده شود و راه پس و پیشی وجود ندارد.
اما موشهای آزمایشگاهی نه در ظاهر و نه در باطن به آن موشهای زمخت بیمار شباهتی ندارند و پیام دیگری را با چهرههای بانمک و مظلوم خود به ذهن مخابره میکنند؛ فداکاران سلامتی. ایثارگران ناخواستهای که علت وجودیشان در کمک به علم تعریف شده است.
چرا موشها؟
محققان بارها به این سوال که چرا موشها را برای انجام آزمایشهای خود انتخاب کردهاند، جوابهای واضحی دادهاند تا خیال دنیا را از بابت نداشتن خصومت شخصی با این موجودات بامزه و دوستداشتنی راحت کنند. موشها مانند انسانها از دسته پستانداران هستند و حدود ۸۰ درصد از ژنهایشان با انسانها مشترک است. علاوه بر این فضای کمی را در آزمایشگاه اشغال میکنند و اگر لازم باشد و عمرشان به دنیا، میتوانند خیلی سریع و در حجم زیاد زاد و ولد کنند که همین پرورش دادنشان را کاری ساده و راحت میکند. جز اینها، روند رشد موشها نسبت به انسانها سریعتر است. هر یک سالی که موشها سپری میکنند، برابر با سی سال یک انسان است. به همین دلیل محققان سریعتر میتوانند نتیجه تحقیقاتشان را ببینند. همه این موارد دست به دست هم دادهاند تا موشها را به نمونه کاملی برای مطالعه ارگانیسم انسان تبدیل کنند.
با پیشرفت علم پزشکی و گسترده شدن تحقیقات، نیاز بیشتری به این موشهای سفید چشمقرمز احساس میشود. موشهایی که افزودن یک DNA خارجی در ژنوم آنها یا غیر فعال کردن بعضی ژنها، کمکحال پژوهشگران شده است. به همین علت است که سالهاست مکانهایی تخصصی برای پرورش این نمونهها وجود دارد؛ نمونههای آزمایشگاهی که همگی پایانی تراژیک دارند. جالب است بدانید فقط در امریکا سالانه چیزی در حدود ۱۰۰ میلیون موش آزمایشگاهی طعمه مرگ میشوند؛ مرگی که پس از آن زندگی کوتاه دردناک و پرفراز و نشیب، لابد برایشان شیرین به حساب میآید. عمری که صرف مدلسازی انواع بیماریهای انسانی شده است؛ از سرطان و ایدز بگیرید تا دیابت و چاقی مفرط.
چه کسانی موشها را وارد بازی کردند؟
سابقه استفاده از موشها برای انجام آزمایشهای علمی به چند صد سال پیش برمیگردد. ویلیام هاروی، پزشک و زیستشناس قرن شانزدهم که توانست پرده از راز مدل گردش خون انسان بردارد و فهمید این قلب است که عملیات پمپاژ خون را در بدن انجام میدهد، در آزمایشهایش از موش استفاده کرد. دانشمند بزرگی که در زمانه خود قدر ندید و بر صدر ننشست و چند سال پس از مرگش این نظریه به تایید رسید و مورد قبول قرار گرفت. جز او، در سده بعدی، این رابرت هوک بود که برای آزمایش پیامدهای بیولوژیکی افزایش فشار هوا، از موشها استفاده کرد. اگر هنوز خاطرهای از فیزیک دوران دبیرستان در عمیقترین لایههای ذهنتان وجود داشته باشد، قانون هوک را برای فنرها به خاطر میآورید. در آن دوره موشهای مورد آزمایش هوک توانستند چند صباحی را در آزمایشگاه سلطنتی چارلز دوم سپری کنند که ریاستش به عهده این دانشمند بود. مضاف بر اینها جوزف پریستلی و آنتوان لاوازیه نیز برای مطالعات خود درباره تنفس در قرن هجدهم از موش استفاده کردند؛ دو دانشمندی که هنوز بر سر اینکه کدامیک زودتر به کشف عنصر اکسیژن نائل آمده است، حرف و حدیث وجود دارد.
مطالعه روی ژن موشها – کاری که امروزه با روشهای نوینی انجام میشود – را در قرن نوزدهم گرگور مندل انجام داده بود. همهجا از تحقیقات او روی گیاه نخود فرنگی میگویند که توانست کولاکی در علم ژنتیک به پا کند. هرچند این دانشمند نیز در دورهای زندگی میکرد که دانشمندان متعصبانه نظریات داروین و لامارک را قبول داشتند و تا پایان عمر او هم از موضع خود کوتاه نیامدند. نکته اینجاست که مندل در ابتدا موشها را برای انجام آزمایشهای خود انتخاب کرده بود و روی رنگ پوست این موجودات کار میکرد. او موشها را نه به انتخاب خود، بلکه به دستور مافوقش کنار گذاشت که عقیده داشت این حیوانات به دلیل رابطه جنسی مداومشان مناسب نگهداری در فضای آزمایشگاهی نیستند. خب، مافوقها خیلی وقتها کار را خراب میکنند. شاید همین مسئله باعث شد عنوان پدر علم ژنتیک نوین را سالها بعد از مرگش به او اعطا کنند. با وجود همه تعصبها، میشود تصور کرد نتیجه تحقیق روی موشها قانعکنندهتر از نخود فرنگی بوده است. همان کاری که لوسین کوینو انجام داد. او نظریات مندل را روی موشها آزمایش کرد و با منتشر کردن نتایج آن در سال ۱۹۰۲ توانست ثابت کند مندل نگونبخت درست میگفته است. اینبار لابد خوشبختانه مافوقی وجود نداشته که خرابکاری به بار بیاورد.
همهچیز از یک مزرعه شروع شد
اما تاریخچهای که ذکر آن به میان آمد، به این مدل از موشهای سفید و کوچک که این روزها در آزمایشگاهها به شکل میلیونی مورد استفاده قرار میگیرند، ربطی ندارد. این دسته از موشها در اوایل قرن بیستم ظاهر شدند، آن هم در مزرعه پرورش حیوانات خانگی که کسی فکرش را هم نمیکرد بتواند در تاریخ علم پزشکی انقلابی به پا کند.
چطور یک مزرعهدار به فکر پرورش موش افتاد؟ موشها در تمام تاریخ هیولاهایی نبودهاند که آدمها با دیدنشان جیغ بزنند یا از ترس گیر افتادن در دام بیماریهای گوناگون از آنها فرار کنند. این قدر میدانیم که حتی در قرن هفدهم در ژاپن موشها را به عنوان حیوانات خانگی پرورش میدادهاند؛ مثل گربهها و سگها و پرندگان برای مردم امروزی. این موشها بسته به رفتارهای جالبی که داشتند یا نژاد خاص و رنگ پوستشان دستهبندی میشدند و طرفدار داشتند. اتفاقا در سالهایی که ابی لیتروپ در کنار سایر حیوانات در مزرعه کوچک خود، دست به پرورش این حیوانات زد، مصادف با زمانی بود که در بریتانیا و ایالات متحده نیز موشها به عنوان حیوانات خانگی به سرپرستی پذیرفته میشدند، یعنی دقیقا در اوایل قرن بیستم. لیتروپ با این کار خود در ایالت ماساچوست انقلابی در تحقیقات علمی به پا کرد؛ انقلابی که در ابتدا خود چندان به آن آگاه نبود.
قدمهای اول در شناخت سرطان
پدر و مادر لیتروپ معلم بودند و او تا سن ۱۶ سالگی تحصیلات رسمی نداشت. پس از آن دو سال به مدرسه رفت و در ۱۹ سالگی تصمیم گرفت راه والدینش را ادامه دهد و معلم شود. اما بیماری کمخونی سبب شد زودتر از موعد بازنشسته شود و به فکر راهاندازی یک کسبوکار خانگی باشد؛ اتفاقی که در نهایت به نفع علم تمام شد. یک تجربه ناموفق در…
برای خواندن ادامه مطلب با ما در کرگدن ۱۱۲ همراه باشید.
بازدیدها: ۷۰۶