بیش از این خجالتمان ندهید آقای داستایفسکی
اوج وحشت به چشم راسکولنیکوف شکست نقشهاش و باخت قمار هویت است، ذلت و حقارت و خجالت از شکست است که باعث میشود او شپشی بیش نباشد
نیلوفر صادقی
اگر از جناب داستایفسکی انتظار داشتید در نهایت راسکولنیکوف را به سمت توبه بکشاند و کاری کند که او با وجدانی دردمند خون بگرید و از شدت احساس گناه سر بر دیوار بکوبد تا همه نفسی بهراحتی بکشیم، برگردید و داستان را از اول بخوانید. یا نه، اتفاقا بهتر است «جنایت و مکافات» را از آخر به اول بخوانید. دقیقش هم میکنیم، درست از اینجا (راوی هم که دستش درد نکند، واقعا سنگ تمام گذاشته و تنِش میان احساس گناه و خجالت یا شرم را خوب بیان میکند): «خیلی سختگیرانه به قضاوت خود نشسته بود و وجدان سنگشدهاش خطای وحشتناکی در گذشته نمییافت، مگر لغزشهای سادهای که میتوانست برای هر کسی اتفاق بیفتد. فقط و فقط هم این خفتش میداد که چنان احمقانه و دستوپابسته و انگار که نابینا، به حکم کور سرنوشت، به گل نشسته بود و حالا، برای اینکه اندک آرامشی بیابد، باید تسلیم میماند و خواری بیمعنای این حکم را میپذیرفت.» خب، خجالت کشیدید؟ چه حسی دارید از اینکه یکی از ما بعد از تمام فراز و فرودها و رویابینیها و مشق جنون و آزار خود و خانواده و اطرافیان و دو قتل ناقابل و تقلاهای سونیای بختبرگشته، وقتی میبیند نمیتواند ناپلئون شود، شرمنده از ناتوانی و ضعف خود در رویارویی با بحران هویتی که دامنگیرش شده، تغییر سیاست میدهد و حالا میخواهد مزه مسیح شدن را بچشد؟ به نظر میرسد راسکولنیکوف را آنچه کرده آزار نمیدهد، آنچه نکرده و باعث شکست نقشهاش شده است، او را زمین میزند و مانع دستیابی او به تصویر آرمانیاش از خود میشود. در چنین وضعیتی البته که چیزی نمیماند جز حس شکست و حقارت و شرمندگی از ناتوانی و ضعف خودِ واقعی که اسیر آن هستیم. آنچه زیر پا گذاشته شده و…
برای خواندن ادامه مطلب با ما در کرگدن ۱۱۵ همراه باشید.
بازدیدها: ۸۶۲