بای بسم اللهِ بازار بزرگ
در این سالها میدان ارگ عرصه مرگ نبوده، ساحت زندگی بوده؛ کافی است چرخی در آن بزنی لختی به استواری ستونهایش تکیه بدهی و شور زیستن را در باز و بسته شدن درِ مغازههایش ببینی
مجتبی احمدی
نادر ابراهیمی میگوید: «شاید که ما آخرین نسل عاشقان وطن باشیم.» هی حروف را دانهدانه تایپ میکنم تا کلمهها جمله شوند و بعد از درنگی مختصر، انگشت اشاره دست راستم را میگذارم روی بکاسپیس تا دوباره صفحه را سفید ببینم. عینهو عاشق پریشان و نگرانی که میخواهد برای/ درباره عشقش بنویسد و دست و دلش میلرزد که مبادا نوشتهاش مزخرف از کار دربیاید و به دل محبوبش ننشیند. من میخواهم از میدانی در کرمان بنویسم؛ از جایی در میانههای شهری از شهرهای ایرانِ عزیز. و این هیچ کم از نوشتن درباره محبوب ندارد. محبوب من، «هر لحظه به شکلی» در جایجای خاک پهناورش و «هر دم به لباس دگر» از شمال تا جنوب و از غرب تا شرقش، مجالی برای دوست داشتن است. ایران را میگویم.
در جنوب شرقیِ محبوب من، استانی است که اگرچه به کویرش مشهور شده اما آنهمه کوه و درخت و آبشار و رودخانهاش اشاره میکنند که چندان هم نباید روی درستیِ مشهورات حساب کرد، همچنان که درباره دیگر مشهوراتِ غلط که انگ میشوند و به ناحق بر پیشانیِ جایی مینشینند. میدان ارگ یا به قول قدیمیها «میدان باغ»، قدیمیترین میدان شهر کرمان است که در روزگار قاجار متولد شده و مانده تا امروز. یک مستطیل بزرگ با درخت و چمن و حوض که ردیف منظمی از طاقهای پرشمار، تنگ در آغوشش گرفتهاند، با حجرههایی که دورهاش کردهاند تا تاریخ و فرهنگش را به تجارت و اقتصاد پیوند…
برای خواندن ادامه مطلب با ما در کرگدن ۱۱۷ همراه باشید.
بازدیدها: ۲۵۱