از شاهرضا تا قلعهمرغی
گفتوگو با بهزاد نبوی درباره خاطراتش از شهر تهران/ او میگوید حساسیتی روی تهران قدیم ندارد و در هر شرایطی کار و زندگی در آن را پذیرفته و میپذیرد
بهنام ناصری
از هفتادوهفت سال پیش که هوای تهران دهه بیست به دستگاه تنفسش جریان داد تا امروز، همواره در این شهر سکونت داشته است. نزدیک به هشت دهه نفس کشیدن در اتمسفر این شهر برای کسی چون بهزاد نبوی، طبعا با انبوهی از خاطرات شخصی و سیاسی همراه است. کسی که زندگی و کارش در جایجای شهر، از او گنجینهای ساخته حاوی خاطراتی جذاب از تهران قدیم؛ چه زمان تحصیل در مدرسه، چه سالهای مبارزات دانشجویی در مقام دانشجو و چه در جریان مبارزات تشکیلاتی که منجر به دستگیری او به دست عناصر ساواک و محکومیتش شد. با بهزاد نبوی در مورد خاطراتش از شهر تهران گفتوگو کردم. گفتوگویی که نبوی در آن، خاطرات خود را به تصاویری از شهر تهران پیوند میزند که نسلهای بعد از او هرگز ندیدهاند.
تهرانی که شما در آن به دنیا آمدید چگونه شهری بود؟ اولین تصاویری که از تهران در خاطرتان هست، چیست؟
من از دوران کودکی تا سن بیست سالگی، به همراه مادر مرحومم در منزل پدربزرگ و مادربزرگ مرحومم در خیابان دانشگاه، امتداد خیابان ضلع شرقی دانشگاه تهران و جنب خیابان انقلاب، زندگی میکردم.
علیالقاعده امتداد خیابان قدس فعلی؟
بله، نام قدیمی آن گویا خیابان آناتول فرانس بود.
در دوران کودکی شما خیابان دانشگاه به چه اسمی معروف بود؟
تا آنجا که به خاطر دارم نام رسمی آن خیابان دانشگاه بود ولی اهل محل به آن «بیست متری دوم» میگفتند. جالب است بدانید که سی سال پس از اقامت من در آن خیابان، دفتر سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران از سال ۱۳۷۰ تا ۱۳۸۸، یعنی تاریخ انحلال سازمان، در همان خیابان دانشگاه بود.
برگردیم به سوال اصلی شما. از مطالب بهیادماندنی در دوران کودکی من، یکی این بود که در اواخر دهه بیست و اوایل دهه سی شمسی، خیابان انقلاب یعنی شاهرضای قبل از پیروزی انقلاب، و خیابان طالقانی یعنی تخت جمشید پیش از پیروزی انقلاب، شمالیترین خیابانهای تهران آن روز بودند و دانشگاه تهران تقریبا در شمالیترین نقطه تهران قدیم بود. در دو طرف آن از جمله در کنار خیابان ضلع شرقی، جوی آب ساختهنشده طبیعی وجود داشت و من به همراه خالهام برای کندن یک گیاه دارویی از داخل آن جوی که «پنیرک» نام داشت، روزهای تعطیل به آنجا میرفتم.
پس دوران کودکیتان به بلوار کشاورز امروزی نزدیک بودید؟
بله، بلوار کشاورز تا اوایل دهه چهل هنوز به صورت بلوار درنیامده بود و نامش «آب کرج» بود که آبی از رودخانه کرج به صورت یک رودخانه طبیعی پیچ و خمدار از آن عبور میکرد و اطراف آن رودخانه، خاکی و پر از درختهای بید بسیار زیبا بود. معمولا کسی شبها به آنجا نمیرفت چون احساس ناامنی وجود داشت.
خود خیابان شاهرضا چقدر با انقلاب کنونی متفاوت بود؟
کم و بیش شبیه امروز بود. سال ۱۳۲۷ شش ساله بودم و مدارس دولتی بچههای کوچکتر از هفت سال را ثبتنام نمیکردند. درنتیجه به دبستان ملی جمشید جم که مدرسهای خصوصی بود واقع در خیابان جمهوری اسلامی، چهارراه سی تیر، رفتم. آن زمان نام خیابان جمهوری، «شاه» و نام چهارراه سی تیر، «قوامالسلطنه» بود. از سال دوم در دبستان دولتی فردوسی واقع در ضلع شمالی خیابان طالقانی، بین خیابان وصال و میدان فلسطین که نام آن روزش میدان کاخ بود، ثبتنام کردم و تا آخر دوره دبستان هم در آنجا بودم. دبستان فردوسی تا مدتی قبل که از آنجا عبور کردم، با همان ساختمان آجر سهسانتی هنوز در اختیار آموزش و پرورش بود؛ البته نه به صورت مدرسه. بد نیست بدانید خیابان ولیعصر کنونی آسفالت نبود. سنگفرش بود و تقاطعش با خیابان جمهوری اسلامی به سمت غرب مسدود و بعدها هم که باز شد، یک خیابان خاکی بود. به همین دلیل تقاطع ولیعصر و جمهوری اسلامی تا دهه چهل به «سهراه شاه» معروف بود چون نام خیابان جمهوری اسلامی خیابان «شاه» بود. آن سنگفرشها بسیار بادوامتر از آسفالت بودند ولی به خاطر تکانهایی که در خودروها، خصوصا خودروهای قدیمی، ایجاد میکردند و آنها را به سروصدا میانداختند، چندان مقبول نبودند.
زمانی که قدری بزرگتر شدید، یعنی دوره کارهای تشکیلاتی و سیاسی، همچنان در همان منطقه سکونت داشتید؟
من تمام دوره دبیرستانم را در دبیرستان البرز، واقع در خیابان انقلاب، چهارراه کالج، طی کردم. دوره دانشجویی را هم در دانشگاه امیرکبیر، واقع در پشت دبیرستان البرز، گذراندم. تا اوایل دهه چهل در خیابان دانشگاه و منزل مادربزرگم زندگی میکردم. از آن به بعد به همراه مادرم و بعدها خاله و شوهرخالهام در یک منزل اجارهای در خیابان شیرین، روبروی دانشگاه امیرکبیر، در خیابان حافظ، زندگی میکردم. ساختمان دبیرستان البرز هم کماکان به شکل سابق است و تغییری در آن ایجاد نشده. وقتی من دانشگاه میرفتم، پلیتکنیک هنوز دانشکده بود و بعدها در اثر گسترش و توسعه به دانشگاه تبدیل شد. سالهای ۱۳۴۰ الی ۱۳۴۴ را در همان منزل خیابان شیرین و آن محله سپری کردم.
جایی که امروز بافت مرکزی تهران محسوب میشود.
بله. هم خیابان شیرین و پلیتکنیک و هم خیابان دانشگاه و دبستان فردوسی و دبیرستان البرز آن زمان شمال شهر بودند و امروز منطقه مرکزی تهران هستند.
در جریان مبارزات خود در جوانی آیا پاتوغی هم داشتید؟
خیر، در جوانی پاتوغی نداشتم ولی در دوره دبستان که بخشی از آن همزمان با دوره نخستوزیری مرحوم مصدق بود، هر روز ظهر که از مدرسه میآمدم به مقابل در اصلی دانشگاه تهران که پاتوغ دانشجویان سیاسی مصدقی و تودهای بود، میرفتم. دانشجویان گروهگروه دور هم جمع میشدند و بحث سیاسی میکردند و من هم که بچه بودم، وسط آنها میرفتم. در همانجا فردی به نام مهندس زندی، فارغالتحصیل دانشکده فنی، در اعتراض به نبود کار برای فارغالتحصیلان، روپوش سفید به تن میکرد و روی یک چرخدستی لبو میفروخت. اتفاقا خیلی هم کارش گرفته بود. کانون بحثهای سیاسی هم در اطراف چرخ لبوفروشی مهندس زندی بود.
من پای ثابت یکی از گروهها بودم که با هم بحث و گفتوگو…
برای خواندن ادامه این مطلب با ما در کرگدن ۱۱۹ همراه باشید.
بازدیدها: ۸۸۷