آیا آلاحمد مرده است!
امروزه به این علت که برخی جریانهای فکری گذشته به حاشیه رانده شده و زیر سوال رفتهاند، آلاحمد نیز همچون شریعتی تبدیل به قربانیای شده که برخی میکوشند مشکلات پیشآمده را به گردن آنها بیندازند
احسان شریعتی
جلال آلاحمد به عنوان سخنگوی «کانون نویسندگان» چهره نمادینی از جریان و جنبش روشنفکری ایران و در دورهای بهشدت مطرح بود و به همین جهت همواره مورد توجه و انتقاد قرار گرفته است. گاه برخی چهرهها و شخصیتها حالت نمادین مییابند؛ برای مثال ژان پل سارتر در قرن بیستم فرانسه، غیر از اینکه نویسنده و فیلسوفی مطرح و سرشناس بود و در فضای روشنفکری نامآور، نقش ویژه و نمادینی هم به عنوان نماد روشنفکری در سطح جهانی ایفا میکرد و الگو و مدل شده بود. جلال آلاحمد نیز در دورهای به دلیل حضور مستمر و تحرک بسیار و ویژگیهایی که در توصیف دیگران از جمله در شعر مشهور زندهیاد مهدی اخوان ثالث بیان شده (هر خط او خطری، هر قدمش اقدامی)، نقشی تیپیک در تاریخ روشنفکری ایران ایفا کرده است و از این حیث میتوان او را با ژان پل سارتر فرانسوی مقایسه کرد.در میان آثار آلاحمد کتاب «غربزدگی» اهمیت ویژهای دارد؛ به گونهای که در یک ارزیابی میتوان تاریخ روشنفکری معاصر ایران را به قبل و بعد از انتشار این کتاب تقسیم کرد. البته ارزیابی کیفیت محتوای این کتاب یا مثبت یا منفی بودن تاثیر آن بحث جداگانه ای است. نکته مهم این است که نفس طرح صورت مسئله این کتاب بسیار تاثیرگذار بوده است. متاسفانه به این نکته کمتر از سوی روشنفکران توجه میشود و به خاطر برخی سوءتفاهمها و کاستیها نسبت به آلاحمد کملطفی صورت میگیرد. اما اگر از همین منظرِ ایفای نقش روشنفکر به مقایسه آلاحمد و سارتر بپردازیم، شاید بتوانیم معیاری برای سنجش قوت و ضعفهای جلال به دست دهیم. برای نمونه، ضعف اساسی آلاحمد در قیاس با سارتر، ضعف فلسفی و عمق نگاه او است؛ یعنی در حالی که ژان پل سارتر فیلسوف مطرح و شناختهشدهای در سطح جهانی است و آثار فلسفی بنیادین دارد، آلاحمد از نظر فلسفی عمیق نیست و چنانکه میدانیم همین مفهوم «غربزدگی» را نیز از احمد فردید اخذ کرده است؛ هرچند خود تاکید میکند که آن را در معنای متفاوتی به کار برده است اما به هر حال وقتی اصطلاح را از فردید اخذ میکند، ممکن است این شبهه پدید آید که آیا تا حدی – اگرچه کم – تحت تاثیر تفکر فردیدی نیز بوده است یا خیر؟ در حالی که وقتی با دقت کتاب او را میخوانیم، میبینیم از نظر فلسفی تفاوتهای اساسی با فردید دارد. به هر حال کمبود و نیاز به تامل فلسفی در آثار آلاحمد احساس میشود و خود او نیز بهویژه در سالهای پایانی عمر متوجه این نقیصه میشود و این را از همکاریهایی که گویا با محمود هومن، استاد فلسفه، در ترجمه آثاری چون «عبور از خط» (ارنست یونگر) کرده، میتوان دریافت. اما به طور کلی «غربزدگی» از منظر فلسفی قابل نقد است، زیرا تا حدودی واکنشی و سطحی است و حتی در برخی موارد سعی کرده مسائل فرهنگی را جغرافیایی تحلیل کند. فراسوی این ایرادات، آلاحمد در این کتاب و در کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» به ویژه این پرسش جدی را مطرح میکند که به هر حال «روشنفکر کیست؟» یعنی اگر به تعبیر کانت، روشنگر کسی است که به عنوان شخصی بالغ «جسارت اندیشیدن» مییابد، آلاحمد باید نشان دهد که آیا روشنفکر نیز فارغ از شیفتگی و انزجار در مقابل غرب، خود میاندیشد یا خیر؟ آیا ما تا کنون به تاریخ و فرهنگمان به طور مستقل اندیشیدهایم یا خیر؟ این استقلال فکری و مستقل اندیشیدن پیششرط هر اندیشهای است. در شرایط غربزدگی ما دچار نوعی فلج فکری میشویم و تنها تکرارکننده یا ترجمهکننده یا بازگوکننده اندیشههای غربی میشویم.
دیگر اثر مهم آلاحمد کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» است که در آن شاهد ارجاعاتی به آنتونیو گرامشی، متفکر چپگرای نئومارکسیست معاصر، بودیم. گرامشی در ایتالیا زندگی میکرد و میدانیم که این کشور، سرزمین مسیحیت و کاتولیسیسم است و بنابراین گرامشی در مباحث خودش به نقش دین و روحانیت هم توجه میکند و در نهایت، نوعی مارکسیسم اروپایی ارائه میکند. آلاحمد نیز با الهام پذیرفتن از الگوی گرامشی میکوشد در تاریخ ایران و اسلام بازاندیشی کند که در نوع خود اقدام ارزشمند و درستی بوده است. آلاحمد در این کتاب نقش روحانیون و نظامیان را بررسی میکند و نشان میدهد که این دو قشر چرا نمیتوانند مستقل و متعهد بیندیشند. اما در «غربزدگی» به صورت واکنشی نسبت به نقش روحانیون موضع میگیرد…
برای خواندن ادامه مطلب با ما در کرگدن ۱۱۷ همراه باشید.
بازدیدها: ۸۸۳