آنکه بههنگام نمیزید، چگونه بههنگام تواند مرد
شعاعالسلطنه دستور داد انگشتان درویشخان را قطع کنند تا دیگر نه جرئت کند در تنهایی سراغ سازَش برود و نه بتواند در مجلس اغیار بنوازد
مرضیه اسدی
به امر مادر راه افتادهام سمت طباخی آقاسید. در تاریکروشنای صبح، کوچههای خلوت را رد میکنم. به خیابان اصلی میرسم، ابوالحسن را میبینم؛ آشفته و پریشاناحوال، چند قدم پیش میرود و همان مسیر را بازمیگردد. چند شب پیش که رفته بودم پیاش، گفته بود درویشخان آمده خانهشان برای تدریس و نمیتواند مرا بپذیرد. درویشخان معمولا به خانه شاگردانش نمیرود اما لابد ماجرای ابوالحسن سوای دیگران بوده. حالا ابوالحسن کنار جوی آب نشسته، تارش را بغل گرفته و پشتش به من است. جلو میروم و دست میگذارم روی شانهاش. نگاهم میکند و بیآنکه حرفی بزند، کاغذ روزنامهای را میگیرد جلوی صورتم. با فونت درشت نوشتهاند: «تار، مُرد» و…
برای خواندن ادامه مطلب با ما در کرگدن ۱۰۲ همراه باشید.
بازدیدها: ۱,۱۷۲